پیوند هویت ملی و شاهنامه فردوسی
استاد محمدامینِ ریاحی (زادهٔ ۱۱ خرداد ۱۳۰۲ – درگذشتهٔ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۸) ادیب، تاریخنگار، و شخصیت فرهنگی معاصر ایرانی، پدیدآورندهٔ آثار پژوهشی در زمینهٔ فرهنگ ایرانی، ادبیات فارسی، فردوسی و شاهنامه، حافظ، و تاریخ ایران است. کتاب «سرچشمههای فردوسیشناسی» و «فردوسی، اندیشه و شعر» یکی از بهترین منابع فردوسیشناسی در ایران و جهان به شمار میرود.
فردوسی با شاهنامهٔ خود مفهوم ایران را مشخص کرد و احساس ایرانی بودن را در دلهای ایرانیان جان تازهای بخشید. وقتی میگوید «عجم زنده کردم بدین پارسی»، ارزش کار و رسالت تاریخی خود را درست دریافته و بیان کرده است. او جامعه و زبان و فرهنگ بیمار ایران را با شاهنامهٔ خود، از گزند مرگ و نیستی رهانید و به سر منزل سلامت رسانید.
علّامهٔ بزرگ محمد قزوینی نوشته است: «هر ایرانی در هر طبقه و درجهای که باشد نسبت به حال خود مقدار عظیمی از ملّیت خود را مدیون فردوسی است و این از بدیهیات اولیه است».
در آن هزار سال پیش که هنوز مفهوم ملّت در میان اقوام غربی پدید نیامده بود، فردوسی شاهنامه را به صورت آیینهای از فرهنگ تابناک ایرانی پیش چشم ایرانیان نهاد، و مردم ایران را به هستی ملّی خویش آگاه ساخت. بعد از او هم در این هزارساله ایران در برابر هجومهای خارجی و طوفانهای داخلی از روح شاهنامه نیرو گرفته، و حوادث تلخ را پشت سر نهاده، و همچنان زنده و سرافراز پایدار مانده است.
در طی هزار سال گذشته، آنچه دربارهٔ اعصار باستانی در ذهن مردم ایران میگذشته و در کتابهای ادب و تاریخ ما آمده، از شاهنامه سرچشمه گرفته است. نامهای شاهان و پهلوانان باستانی با شاهنامه در ایران و در قلمرو وسیع فرهنگ ایرانی راه یافته و برجای مانده است.
تا صد سال پیش، تا قبل از انتشار تحقیقات ایران شناسان، تاریخ گذشتههای ایران منحصراً براساس شاهنامه شناخته میشد. نام مادها و هخامنشیها و اشکانیان به گوش کسی نخورده بود، برای اینکه در شاهنامه یادی از آنها نبود... .
آن روز که ایرانیان مسلمان شدند، امیدوار بودند که ایرانی بودن خود، زبان ملّی خود، تاریخ و خاطرات روزگاران سرافرازی خود و آداب و رسوم و سنتهای خود و بهطور کلّی آن قسمت از فرهنگ ملی خود را که با اصول آسمانی اسلام ناسازگاری نداشت نگه دارند. در برابر آنها برخی تازیان نژادپرست که تمایلات آنها در خلافت بنیامیّه و بنیعباس تجلّی داشت، کمر به نابودکردن هستی ملّی و فرهنگ درخشان این ملّت بسته بودند. فردوسی با آفرینش شاهنامهٔ خود تاریخ و فرهنگ و خاطرات مشترک ملّی ما را از نابودی رهانید و با اسلام آشتی داد و حیات جاودانی بدان بخشید.
فردوسی یک ایرانی خردمند مسلمان بود، و چهرهٔ فرهنگ باستانی و تاریخ ملّی ایران را به گونهای پیراست و آراست که تعارضی با معتقدات جدید ایرانیان نداشته باشد و بوی هواداری از کیش رهاشدهٔ کهن را ندهد.
در جای جای کتاب، عشق و ایمان خود را به اسلام بیان کرد. گزارش ظهور زردشت را خود نسرود و آن را از گفتار دقیقی گرفت و در محل خود جای داد. جزئیات حادثهها را هم به نحوی بازگفت که مغایر با اخلاق اسلامی نباشد... .
شاهنامه جلال و شکوه فرهنگ باستانی را با ایران اسلامی به هم پیوسته است. پلی است میان دیروز و امروز. فردوسی به ما آموخته است که میان عرب و اسلام فرق بگذاریم و حساب آن دو را از هم جدا نگه داریم. فردوسی شکست ایرانیان را از تازیان با اندوه و افسوس بیان میکند، اما تصویری هم که از ایرانیان پیش از اسلام نشان میدهد، تصویری مخالف با معنویات یکتاپرستی اسلام نیست.
فردوسی، محمدامین ریاحی، ص ۱۸-۲۲