زایدنویسی در زبان فارسی - بخش دوم
مصداقهاى نوع چهارم از حشو قبیح
* نخل خرما
نخل یعنى درخت خرما. بنابراین یا باید گفت درخت خرما و یا نخل. البتّه نخل به معنى مطلق درخت کاربرد شده و از جمله صائب گفته است: ز نخل بید محال است بر توانى یافت. بنابراین میشود گفت نخل بید, نخل سرو و نخل کاج; امّا نیازى نیست که نخل خرما گفته شود. با وجود این چون تعبیر نخل خرما در متون کهن فارسى بسیار آمده, کاربرد آنجایز است.
* درخت نخل
چون نخل به معنى درخت خرماست, از کلمه نخل, درخت نیز فهمیده میشود و نیازى به ذکر آن نیست.
* درخت نخل خرما
در کلمهی نخل هم درخت مندرج است و هم خرما. بنابراین درخت نخل خرما حشو قبیح در حشو قبیح است.
* تاک انگور
تاک یعنى درخت انگور. بنابراین یا باید گفت درخت انگور و یا تاک. البتّه تاک به معنى مطلق درخت کاربرد شده و از همین رو تاک انگور نیز گفته شده است. نظامیگفته است: تاک انگور تا نگرید زار/ خنده خوش نیارد آخر کار. به هرحال اگر تاک به معنى مطلق درخت گرفته شود, میشود گفت تاک بید, تاک سرو و تاک کاج, امّا نیازى نیست که تاک انگور گفته شود.
* تاک رَز
به درخت انگور, تاک و رز میگویند. بنابراین نباید تاک به رز اضافه شود و کافى است که یکى از این دو کلمه گفته شود. با وجود این گاهى تاک را به رز اضافه میکنند. از جمله رودکى گفته است: تاک رز بینى شده دینارگون / پرنیان سبز او زنگارگون. در لغتنامهی دهخدا آمده که معنى دیگر تاک, شاخه است; خواه شاخه رز و یا غیر آن. پس اگر تاک در این معنى کاربرد شود, تاک رز (به معنى شاخهی رز) حشو قبیح نیست.
* درخت تاک
چون تاک به معنى درخت انگور است, از کلمهی تاک, درخت نیز فهمیده میشود و نیازى به ذکر آن نیست.
* درخت تاک انگور
در کلمه تاک هم درخت مندرج است و هم انگور. بنابراین درخت تاک انگور حشو قبیح در حشو قبیح است.
* درخت مَو
چون مو به معنى درخت انگور است, از کلمه مو, درخت نیز فهمیده میشود و نیازى به ذکر آن نیست.
* تهویهی هوا تهویه
خود به معنى عوضکردن هوا یا هوادادن است. پس با گفتن آن نیازى به ذکر کلمهی هوا نیست. بهجاى دستگاه تهویهی هوا باید گفت دستگاه تهویه.
* با پاى پیاده
بهجاى جملههایى مانند (با پاى پیاده رفت), باید گفت: (پیاده رفت).
* اتوبوس مسافربرى
اتوبوس مسافربرى به قیاس قطار مسافربرى گفته میشود. حال آنکه هم قطار مسافربرى وجود دارد و هم قطار بارى, امّا اتوبوس باربرى وجود ندارد و اتوبوس, فقط مسافربرى است.
* کامیون بارى
تا هنگامیکه کامیون غیربارى, مانند اتوبوس باربرى, ساخته نشده است, تعبیر کامیون بارى, مانند اتوبوس مسافربرى, حشو قبیح است.
* امروزِ روز
از تعبیر امروزِ روز همان چیزى فهمیده میشود که از کلمه امروز فهمیده میشود. بنابراین نیازى به اضافه کردن امروز به روز نیست. با وجود این تعبیر امروزِ روز در متون کهن فارسى آمده است. از جمله ناصرخسرو گفته است: از غم فردا هم امروز اى پسر بىغم شود/ هرکه در امروزِ روز اندیشهی فردا کند. البتّه معناى مجازى امروز, این زمان و در این وقت و اکنون است. در صورتى که امروز در این معنى کاربرد شود, تعبیر امروزِ روز (به معنى روزِ زمان حاضر و روزِ این وقت) حشو قبیح نیست. ضمن اینکه باید توجّه داشت امروزِ روز بهاین معنى رایج نیست.
* دیروزِ روز، روزِ نوروز، پارسال گذشته، دیشب گذشته
* دیروز گذشته
تعبیر دیروز گذشته بهندرت در فارسى عامیانه, آن هم از سر تسامح و غفلت گفته میشود. عجیب است که در شعر زهیر بن ابى سلمى, یکى از سرایندگان معلّقات, آمده است: فأعلَمُ علمَ الیومِ و الأمسِ قبلَهُ/ ولکنّنى عن علمِ ما فى غدٍ عمّى.
* دو طفلان مسلم
کلمهی طفلان در عبارت (طفلان مسلم) تثنیه است; یعنى دو طفل. بنابراین بهجاى تعبیر رایج دو طفلان مسلم, باید گفت دو طفل مسلم, یا طفلان مسلم. البتّه نام برخى از مساجد, طفلان مسلم است که در این صورت باید همان مسجد طفلان مسلم گفته شود و نه مسجد دو طفل مسلم. گفتنى است در گذشته عدد و معدود را در جمع مطابقت میدادند و ـ مثلن ـ ده پسران و چهار کتابها میگفتند. تعبیر دو طفلان مسلم براساس این قاعده درست است; امّا این قاعده دیگر رایج نیست.
* مفید فایده
از مصداقهاى رایج حشو قبیح است که حتا بر قلم اهل ادب جارى شده است. مفید به معنى داراى فایده و فایدهدهنده است و با ذکر آن نیازى به گفتن فایده نیست. به جاى مفید فایده باید گفت داراى فایده, فایده دهنده, بافایده، مفید.
* مثمر ثمر، منتج نتیجه
* عقیدهی عمومی بسیارى از مردم, عقیدهی عمومی اغلب مردم
عقیدهی عمومی یعنى عقیدهی بسیارى از مردم. عقیدهی همه مردم یا معدودى از آنها را عقیدهی عمومی میگویند. بنابراین با گفتن عقیده عمومی نیازى به گفتن بسیارى از مردم یا اغلب مردم نیست. یا باید گفت عقیدهی عمومی و یا عقیدهی بسیارى از مردم.
* بازوى دست، ران پا
ران پا به قیاس مچ پا گفته میشود. حال آنکه مچ, مشترک در دست و پاست, امّا ران فقط در پاست.
* بزاق دهان، حدقه چشم، مردمک چشم
مردمک به سیاهى کوچکى که در میان سیاهى چشم است, گفته میشود. معنى دیگر آن مردم خُرد است که در این صورت تصغیر کلمه مردم است. معمولن از سیاق جمله دانسته میشود که مردمک به معنى سیاهى در چشم است و یا مردم خُرد. از این رو با گفتن مردمک نیازى به ذکر چشم و دیده و بصر نیست و اینها از کلمهی مردمک فهمیده میشود. با وجود این تعبیر مردمک چشم و مردمک دیده و مردمک بصر در متون کهن فارسى فراوان آمده و لذا کاربرد آنهاجایز است.
* مردمک دیده، مردمک بصر، سرمهی چشم، سرمهی دیده
گاه لازم است کلمهی سرمه به چشم و دیده اضافه شود. مثلن: خاک پاى معشوقش را سرمهی چشم میکرد. در متون کهن فارسى نیز تعبیر سرمهی چشم و سرمهی دیده به مناسبتى آمده است. خاقانى گفته است: سرمهی دیده ز خاک در احمد سازند / تا لقاى ملکالعرش تعالى بینند. همچنین عطّار گفته است: از درش گردى که آرد باد صبح/ سرمهی چشم جهان بین من است.
* پلک چشم
پلک به پوست بالا و پایین چشم گفته میشود. از این رو با گفتن پلک نیازى به ذکر چشم نیست و چشم از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر پلک چشم در متون کهن فارسى آمده است.
* سفرهی غذا، گوشوارهی گوش، دستنبد دست، گردنبند گردن، خلخال پا، دستکش دست
* ریسک خطرناک
ریسک (Risk) یعنى احتمال خطر و ضرر, اقدام به کارى که احتمال خطر در آن باشد. بنابراین با گفتن ریسک نیازى به ذکر خطرناک نیست و خطرناک از آن استفاده میشود.
* استادیوم ورزشى
استادیوم (Stadium) یعنى ورزشگاه. بنابراین با گفتن استادیوم نیازى به ذکر ورزشى نیست و ورزشى از آن فهمیده میشود.
* استارت اوّل
استارت (Start) یعنى حرکت کردن, آغاز کردن, آغاز. بنابراین با گفتن استارت نیازى به ذکر اوّل نیست و اوّل از آن فهمیده میشود.
* کلاه کاسکت
کاسکت (Casquette) یعنى کلاه لبهدار. بنابراین با گفتن کاسکت نیازى به ذکر کلاه نیست و کلاه از آن فهمیده میشود.
* واگن قطار
واگن (Wagon) در تداول فارسى به هریک از اتاقکهاى قطار گفته میشود. بنابراین یا باید گفت اتاقک قطار و یا واگن.
* کمدى خندهدار
کمدى (Comedy) یعنى نمایش خندهدار. بنابراین یا باید گفت نمایش خندهدار و یا کمدى.
* کنسرت موسیقى
کنسرت (Concert) یعنى ساز و آواز هماهنگ, قطعهاى موسیقى که با ابزارهاى مختلف موسیقى هماهنگ باشد. بنابراین نیازى نیست که کنسرت موسیقى گفته شود.
* ارکستر موسیقى
ارکستر (Orchester) به گروهى که یک قطعه موسیقى را اجرا میکنند, گفته میشود. بنابراین نیازى نیست که ارکستر موسیقى گفته شود.
* جادهی شوسه
شوسه (Chausse) یعنى جادهی هموار و ساختهوپرداخته شده. و در تداول فارسى به جادهی اتومبیلرو و شنریزىشده که آسفالت نیست، گفته میشود. بنابراین یا باید گفت جادهی هموار و جادهی صاف و یا شوسه.
* راه شوسه
* شوفر ماشین
شوفر (Chauffeur) هم به کسى که مأمور مواظبت از ماشین بخار است و هم به رانندهی ماشین گفته میشود. در فارسى معنى اخیر رایج است و لذا یا باید گفت رانندهی ماشین و یا شوفر.
* میسیونر مذهبى
میسیون (Mission) یعنى هیات تبلیغات مذهبى, امور سیاسى, امور فرهنگى و… که بهجایى میروند. از این رو هم میسیونر مذهبى وجود دارد و هم میسیونر سیاسى و…. با وجود این میسیونر بیشتر به مبلّغ مذهبى گفته میشود و در تداول فارسى همین معناى آن رایج است. بنابراین یا باید گفت مبلّغ مذهبى و یا میسیونر.
* کانال آب
کانال (Canal) یعنى آبراه, تُرعه, مجرایى که دو دریا یا دو نهر را به یکدیگر متّصل میسازد. ماننـد کانال سوئز که دریاى مدیترانه و دریاى سرخ را به یکدیگر متّصل ساخته است. این کلمه در فارسى به معنى مطلق مجرا و گذرگاه کاربرد شده است. مثلن هنگامیکه گفته میشود: (از کانال دانشگاه مدرک تحصیلى میتوان گرفت), یعنى از طریق دانشگاه…. بنابراین میشود کانال را به کلمه دیگرى اضافه کرد و ـ مثلن ـ کانال دانشگاه گفت, امّا نیازى نیست که کانال آب گفته شود.
* روزنامهی روزانه
در گذشته هم به جرایدى که بهصورت هفتگى منتشر میشد و هم به جرایدى که روزانه منتشر میشد, روزنامه میگفتند. از این رو براى معین کردن جرایدى که در هر روز منتشر میشد به آنها روزنامه روزانه یا روزنامه یومیه میگفتند. امّا امروزه به جرایدى که روزانه منتشر میشود, روزنامه و به جرایدى که بهصورت هفتگى منتشر میشود, هفتهنامه میگویند. بنابراین امروزه بهکاربردن تعبیر روزنامهی روزانه و روزنامهی یومیه حشو قبیح است.
* روزنامهی یومیه
* سنِّ … سالگى
از رایجترین مصداقهاى حشو قبیح است. مثلن گفته میشود: (او در سنّ هفتاد سالگى درگذشت). در این عبارت یا باید کلمهی سن یا کلمهی سالگى را حذف کرد. زیرا با ذکر یکى نیازى به دیگرى نیست. پس باید گفت: (او در هفتاد سالگى درگذشت), یا (او در سنّ هفتاد درگذشت).
* قلبالاسد تابستان
قلبالاسد یعنى ماه مرداد. به عبارت دیگر به برج پنجم از برجهاى دوازدهگانهی فلکى گفته میشود. پس قلبالاسد در تابستان است و با ذکر آن نیازى به گفتن تابستان نیست.
* ممهور به مُهر
کلمه مُهر فارسى است و نمیتوان از آن مشتق عربی ساخت و ممهور گفت. بنابراین ممهور به مُهر هم غلط است و هم حشو قبیح.
* ملقّب به لقب، مکنّى به کنیه، مجهّز به تجهیزات، مسلّح به سلاح، منقّش به نقش، مصوّر به تصویر، موشّح به توشیح، محشّى به حاشیه، ملبّس به لباس، متدین به دین
* مقابله به مِثل
اصطلاح مقابله به مثل, به نظر آقاى ابوالحسن نجفى, حشو قبیح است. اصطلاح مزبور به معنى واکنش همانند متداول شده است: (اگر عراق شهرهاى ایران را بمباران کند ایران هم مقابله به مثل خواهد کرد). این اصطلاح متضمّن حشو قبیح است. زیرا مقابله خود به تنهایى به معنى عمل متقابل است و (مثل) از آن فهمیده میشود. اصطلاحى که در این مورد بهکار رفته و هنوز هم در گفتار روزمره مردم رایج است و در فرهنگها نیز آمده, "معامله به مثل" است و نه مقابله به مثل. مختصر اینکه از مقابله, (مثل) به دست میآید, ولى معامله ممکن است به مثل باشد و یا نباشد. پس یا باید مقابله و یا معامله به مثل گفت.١٠
* اظهار تجاهل
تجاهل یعنى نادانى نمودن, خود را به جهل زدن. اگر اظهار را به معنى نمودن بگیریم, اظهار تجاهل حشو قبیح است; ورنه اساسن غلط است و یا معناى بسیار غریبى دارد. در این صورت معنى (او اظهار تجاهل کرد) چنین میشود: (او فاش کرد که خود را به نادانى میزند). بنابراین نقض غرض است.
* اظهار تمارض، اظهار تغافل
* و
براى پیوند چند کلمه به یکدیگر از (واو) استفاده میشود. مثلن گفته میشود: (در کتابهاى اخلاقى از این مسائل سخن رفته است: حکمت و شجاعت و عفّت و عدالت). امّا امروزه رسم شده است که میان کلمههاى اوّل ودوم و… ویرگول میگذارند و فقط دو کلمهی آخر را با (و) به هم میپیوندند. مثلن گفته میشود: (در کتابهاى اخلاقى از این مسائل سخن رفته است: حکمت, شجاعت, عفّت و عدالت). به هر حال براى پیوند چند کلمه به یکدیگر یا باید از (واو) عطف استفاده کرد ـ کهاین بهتر است ـ و یا از ویرگول. به جمع این دو نیازى نیست و ویرگول در این موارد به معناى (و) است. بنابراین نباید نوشت: (در کتابهاى اخلاقى از این مسائل سخن رفته است: حکمت, و شجاعت, و عفّت, و عدالت).
* مسبوق به سابقه، مسبوق به سابقهی گذشته
مسبوق به سابقهی گذشته حشو قبیح در حشو قبیح است.
* ویژگى خاص، خاصیت ویژه، خصوصیت ویژه
* جلوتر پیشدستى کردن
جلو یعنى پیش و هنگامیکه یک یا چند نفر نسبت به نفر دیگر یا دیگران پیشدستى کند, باید اصطلاح پیشدستى کردن را به کار برد و نه جلوتر پیشدستى کردن. اصطلاح جلوتر پیشدستى کردن در مورد فوق رایج است و چون جلوتر از پیشدستى به دست میآید, متضمّن حشو قبیح است. امّا اگر چند نفر نسبت به دیگران پیشدستى کنند و از میان آنها یک نفر جلوتر از آنها که پیشدستى کردهاند, پیشدستى کند, اصطلاح جلوتر پیشدستى کردن دربارهی او متضمّن حشو قبیح نیست. تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.
* جلوتر پیشبینى کردن، جلوتر پیشخرید کردن، جلوتر پیشفروش کردن، جلوتر پیشگویى کردن، جلوتر پیشگیرى کردن، از قبل پیشدستى کردن
پیشدستى کردن یعنى دست دراز کردن براى آنجام کارى یا گرفتن چیزى پیش از دیگران. بنابراین یا باید پیشدستى کردن و یا از قبل دست دراز کردن گفت. همچنین یا باید پیشبینى کردن و یا از قبل دیدن گفت. و نیز پیشخرید کردن یا از قبل خریدن. و….
* از قبل پیشبینى کردن، از قبل پیشخرید کردن، از قبل پیشفروش کردن، از قبل پیشگویى کردن، از قبل پیشگیرى کردن
* صعود به بالا
صعود یعنى بالا رفتن و مقابل آن سقوط یعنى پایین رفتن. کسى که صعود میکند یعنى به طرف بالا میرود. بنابراین بهجاى جملههایى مانند (کوهنوردان به بالا صعود کردند), باید گفت: (کوهنوردان صعود کردند), یا (کوهنوردان به بالا رفتند).
* سقوط به پایین، عروج به بالا
عروج یعنى بالا رفتن, به بالا برشدن. مقابل آن نزول و هبوط است. از این رو با گفتن عروج نیازى به ذکر بالا نیست و بالا از آن فهمیده میشود.
* نزول به پایین، هبوط به پایین
* از همه طرف احاطه کردن, از همه طرف احاطه شدن
احاطه یعنى گرداگرد چیزى را گرفتن. بنابراین از احاطه, همه طرف به دست میآید. پس بهجاى جملههایى مانند (او را از همه طرف احاطه کردند), باید گفت: (او را احاطه کردند).
* از هر سو احاطه کردن, از هر سو احاطه شدن، از هرجانب احاطه کردن, از هر جانب احاطه شدن، از همه طرف محاصره کردن, از همه طرف محاصره شدن
محاصره یعنى کسى را در حصار انداختن, محصور کردن, احاطه کردن, اطراف او را گرفتن بهطورىکه رابطهی او با خارج قطع گردد. بنابراین از محاصره, همهطرف بهدست میآید. پس بهجاى جملههایى مانند (او را از همه طرف محاصره کردند), باید گفت: (او را محاصره کردند).
* از هرسو محاصره کردن, از هرسو محاصره شدن، از هرجانب محاصره کردن, از هرجانب محاصره شدن
* با یکدیگر متّحد شدن, با همدیگر متّحد شدن، باهم متّحد شدن
شرط تحقّق اتّحاد وجود دو یا چند نفر است و در متّحد شدن وجود دو یا چند نفر مفروض است. کسى نمیتواند با خودش متّحد شود و همواره دو یا چند نفر با هم متّحد میشوند. بنابراین به جاى جملههاى رایجى مانند (امریکا وشوروى باهم متّحد شدند), باید گفت: (امریکا و شوروى متّحد شدند).
* لزومن باید، لزومن بایست
بایستن یعنى لازم بودن. پس لازم نیست با کلمه باید و بایست و نظایر آن, کلمه لزومن را به کار برد. امروزه مرسوم است که گفته میشود: (مردم لزومن باید به ورزش اهمیت دهند). حال آنکه باید گفت: (مردم باید به ورزش…), یا (لازم است مردم به ورزش….)
* بازدید دوباره
باز یعنى از نو, مکرّر, بار دیگر. بازدید یعنى از نو دیدن, مکرّر دیدن, بار دیگر دیدن. حال ممکن است مقصود از بازدید, دیدن بار دوم باشد و یا سوم و چهارم و…. اگر قرینه اى باشد که مقصود از بازدید, دیدن دوباره است, بازدید دوباره حشو قبیح است. در اینصورت یا باید "بازدید" گفت و یا "دیدار دوباره". تعبیرات ذیل و نظایر آن بههمین گونه است.
* بازگشت دوباره، باز فرستادن دوباره، بازخوانى دوباره، بازبینى دوباره، بازگفتن دوباره، بازآمدن دوباره، بازماندن دوباره، بازگرفتن دوباره، بازآوردن دوباره، دوباره از سر
(از سر) یعنى کارى را دو یا چند بار انجام دادن. اگر قرینهاى باشد که مقصود از (از سر), دوباره است, دوباره از سر حشو قبیح است. بنابراین بهجاى جملههایى مانند (او نخست این کتاب را خواند و نفهمید, دوباره از سر خواند), باید گفت: (… دوباره خواند), یا (… از سر خواند).
* تکرار دوباره
تکرار یعنى کارى را دو یا چند بار انجام دادن. اگر قرینهاى باشد که مقصود از تکرار, دوباره است, تکرار دوباره حشو قبیح است.
* بازدید مجدّد
مجّدد یعنى از نو, از سر, بار دیگر (دوباره یا چندباره). (باز) هم به معنى از نو و از سر است. بنابراین بازدید مجدّد, اگر مقصود نخستین بازدید باشد, حشو قبیح است. یا باید بازدید گفت و یا دیدار مجدّد. تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.
* بازگشت مجدّد، بازفرستادن مجدّد، بازخوانى مجدّد، بازبینى مجدّد، بازگفتن مجدّد، باز آمدن مجدّد، بازماندن مجدّد، بازگرفتن مجدّد، بازآوردن مجدّد
* ابر هوا
تعبیر ابر هوا متضمّن حشو قبیح است. این تعبیر رایج نیست و تنها در شعر مسعود سعد سلمان آمده است: به نوبهاران غواص گشت ابر هوا/ که میبرآرد ناسفته لؤلؤ از دریا.
* شاهد زیبارو / شاهد زیبا / شاهد خوبرو
شاهد در فارسى به معنى مرد یا زن زیبارو و خوبرو و نیز به معنى خوب و مطبوع و مرغوب است. اثیرالدّین اخسیکتى گفته است: روى دل از این شاهد بدمهر بگردان / کانجا که جمال است على القطع وفا نیست. بنابراین با گفتن شاهد نیازى به ذکر زیبارو و خوبرو نیست. ظاهرن تعبیر شاهد زیبارو در متون کهن فارسى نیامده و تنها قاآنى آن را کاربرد کرده است: نشود شاهد زیبارو جز همدم زشت / نخورد خربزهی شیرین الاّ کفتار. ناگفته نماند شاهد دو معنى رایج دیگر نیز دارد: حاضر (در مقابل غایب) و ناظر (کسى که چیزى را دیده باشد.) از این رو تعبیر شاهد عینى حشو قبیح نیست. البتّه براى شاهد معمولن صفات عادل, عدل, صادق و امین آورده میشود.
* یقین قطعى
"یقین بدون قطع" محال است و همواره در یقین, قطعیت است. هنگامیکه به چیزى یقین میشود, یعنى به آن قطع میشود. از این رو قطع و یقین بهصورت مترادف کاربرد میگردد. به هر حال با گفتن یقین نیازى به ذکر قطعى نیست.
* اوج قلّه, سر قلّه
اوج یعنى بلندى, بلندترین نقطه. قلّه یعنى سر کوه. اوج قلّه حشو قبیح است. یا سر کوه و یا قلّه باید گفت.
* قلّه کوه
قلّه به سر کوه گفته میشود. از این رو با گفتن قلّه نیازى به ذکر کوه نیست و کوه از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر قلّهی کوه در متون کهن فارسى بسیار آمده و لذا کاربرد آن جایز است.
* اوج قلّه کوه
اوج قلّه کوه حشو قبیح در حشو قبیح است.
* ستیغ کوه
ستیغ چند معنى دارد و یکى از معانى آن, که بیشتر رایج است, قلّه و سرکوه است. از این رو با گفتن ستیغ نیازى به ذکر کوه نیست و کوه از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر ستیغ کوه در متون کهن فارسى آمده و از جمله منوچهرى گفته است: تو گفتى کز ستیغ کوه سیلى/ فرو آرد همی احجار صد من.
* شعلهی آتش
شعله به حرکت آتش و پاره آتش که میدرخشد و میجهد, گفته میشود. از این رو با گفتن شعله نیازى به ذکر آتش نیست و آتش از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر شعله آتش در متون کهن فارسى آمده است. ناگفته نماند تعبیر زبانهی آتش متضمّن حشو قبیح نیست. زیرا زبانه به هرچیزى که مانند زبان باشد, گفته میشود. مانند زبانهی تیغ, زبانهی قفل, زبانهی کلید, زبانهی ترازو.
* شرارهی آتش
شراره و شرار و شرر به پارهی آتش (آتشپاره), جرقّه و اخگر میگویند. از این رو با گفتن شراره نیازى به ذکر آتش نیست و آتش از آن فهمیده میشود.
* شرار آتش، شرر آتش، جرقّهی آتش، اخگر آتش، لهیب آتش, لَهَب آتش لهیب و لَهَب به حرکت آتش (شعله, زبانه) گفته میشود. بنابراین با گفتن لهیب و لَهَب نیازى به ذکر آتش نیست و آتش از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر لهیب آتش و لَهَب آتش در متون کهن فارسى آمده است. ناگفته نماند معناى دیگر لَهَب, که رایج نیست, گردوغبار است و معناى دیگر لهیب, کهاین نیز رایج نیست, سوزش و التهاب است.
* زلزلهی زمین
زلزله به حرکت زمین گفته میشود. از این رو با گفتن زلزله نیازى به ذکر زمین نیست و زمین از آن فهمیده میشود.
* نسیم باد
نسیم هم به معنى باد ملایم و باد خنک و هم به معنى بو و بوى خوش است. از این رو با گفتن نسیم نیازى به ذکر باد, ملایم, خنک, باد ملایم, باد خنک, بو, بوى خوش و خوشبو نیست. البتّه در صورتى که نسیم به معنى بو یا بوى خوش گرفته شود, ترکیب نسیم باد (به معنى بوى باد یا بوى خوش باد) حشو قبیح نیست. از کلمهی نسیم در سیاق جمله میتوان دریافت که به معنى باد ملایم است یا بو.
* بوى نسیم
در صورتى که نسیم به معنى باد ملایم گرفته شود, ترکیب بوى نسیم (به معنى بوى باد ملایم) حشو قبیح نیست. بنابراین بوى نسیم هنگامیحشو قبیح است که مقصود از نسیم, بو یا بوى خوش باشد. ترکیبهاى ذیل نیز به همین گونه است.
* بوى خوش نسیم
بوى خوش نسیم حشو قبیح در حشو قبیح است.
* نسیم خوشبو
نسیم خوشبو حشو قبیح در حشو قبیح است.
* نسیم ملایم
گفته شد که نسیم, خود به معنى باد ملایم است. بنابراین با گفتن نسیم نیازى به ذکر باد و ملایم نیست و این دو از آن فهمیده میشود. البتّه در صورتى که نسیم به معنى بو یا بوى خوش گرفته شود, ترکیب نسیم ملایم (به معنى بوى ملایم یا بوى خوش ملایم) حشو قبیح نیست. ضمن اینکه باید توجّه داشت که بوى خوش نیز همواره ملایم است.
* نسیم خنک
* نسیم باد ملایم
در صورتى که مقصود از نسیم, باد ملایم باشد, با گفتن آن نیازى به ذکر باد ملایم نیست و باد ملایم از آن فهمیده میشود. نسیم باد ملایم حشو قبیح در حشو قبیح است. البتّه در صورتى که نسیم به معنى بو یا بوى خوش گرفته شود, ترکیب نسیم باد ملایم (به معنى بوى باد ملایم یا بوى خوش باد ملایم) حشو قبیح نیست.
* نسیم باد خنک
* طویلهی چهارپایان
طویله به جاى بستن چهارپایان گفته میشود. از این رو با گفتن طویله نیازى به ذکر چهارپایان نیست و چهارپایان از آن فهمیده میشود.
* اصطبل چهارپایان، آخور چهارپایان
* خلبان هواپیما، خلبان هلیکوپتر
خلبان به راننده هواپیما و هلیکوپتر گفته میشود. در صورتى که قرینه وجود داشته باشد ـ که معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن خلبان هواپیما و خلبان هلیکوپتر نیست.
* ملوان کشتى
ملوان به کارکن کشتى گفته میشود. از این رو با گفتن ملوان نیازى به ذکر کشتى نیست و کشتى از آن فهمیده میشود.
* ملاّح کشتى، کشتیبان کشتى، ناخداى کشتى، کشیش کلیسا
* ریل قطار
ریل به مسیر قطار گفته میشود. از این رو با گفتن ریل نیازى به ذکر قطار نیست و قطار از آن فهمیده میشود.
* باند هواپیما
باند هم به مسیر هواپیما و هم به نوعى پارچه که زخم را با آن میبندند, گفته میشود. (معنى دیگر آن دسته و گروه است. مثلن گفته میشود: باند دزدان.) در صورتى که قرینه وجود داشته باشد ـ که معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن باند هواپیما و باند زخم نیست.
* باند زخم
* تحتالحنک عمامه
تحتالحنک از نظر لغوى یعنى زیر چانه و اصطلاحن امروزه به قسمتى از عمامه گفته میشود که از زیر چانه میگذرانند و به دوش میافکنند. از این رو با گفتن تحتالحنک نیازى به ذکر عمامه نیست و عمامه از آن فهمیده میشود.
* پارکینگ وسایل نقلیه
پارکینگ به محل نگهدارى وسایل نقلیه گفته میشود. از این رو با گفتن پارکینگ نیازى به ذکر وسایل نقلیه نیست و وسایل نقلیه از آن فهمیده میشود.
* غنچهی گل
غنچه به گل ناشکفته گفته میشود. از این رو با گفتن غنچه نیازى به ذکر گل نیست و گل از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر غنچهی گل در متون کهن فارسى بسیار آمده و لذا کاربرد آن جایز است. حافظ گفته است: خون شد دلم به یاد تو هرگه که در چمن/ بند قباى غنچهی گل میگشاد باد.
* گلبرگ گل
یکى از قسمتهاى گل, گلبرگ آن است. از این رو با گفتن گلبرگ نیازى به ذکر گل نیست و گل از آن فهمیده میشود.
* کاسبرگ گل
* باد صبا
صبا به بادى که از سمت مشرق میوزد, گفته میشود. از این رو با گفتن صبا نیازى به ذکر باد نیست و باد از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر باد صبا در متون کهن فارسى بسیار آمده و لذا کاربرد آنجایز است. منوچهرى گفته است: آن حلّه اى که ابر مر او را همیتنید / باد صبا بیامد و آن حلّه را درید. و نیز حافظ گفته است: نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد. همچنین: مژده اى دل که دگر باد صبا باز آمد.
* باد شرطه
شرطه به باد موافق گفته میشود. از این رو با گفتن شرطه نیازى به ذکر باد نیست و باد از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر باد شرطه در متون کهن فارسى فراوان آمده و لذا کاربرد آنجایز است. حافظ گفته است: کشتى شکستگانیم اى باد شرطه برخیز/ باشد که باز بینیم دیدار آشنا را. گفتنى است باد صرصر متضمّن حشو قبیح نیست. صرصر به معنى سرد است و در وصف غیر از باد نیز کاربرد میشود. البتّهاین کلمه چون فراوان به عنوان صفت باد کاربرد شده, خود به تنهایى معنى باد سرد و سخت و تند را گرفته است. با وجود این هم باد صرصر و هم صرصر (به معنى باد سرد و تند) گفته میشود. مثلن مولوى گفته است: باد صرصر کو درختان میکند / با گیاه پست احسان میکند. همچنین: گرچه صرصر بس درختان میکند / با گیاه سبز احسان میکند. این کلمه در قرآن همواره با کلمهی باد (ریح) آمده است: فارسلنا علیهم ریحن صرصرن. (فصلّت,١٦). انّا ارسلنا علیهم ریحن صرصرن. (قمر,١٩). فاهلکوا بریحٍ صرصرٍ عاتیةٍ. (حاقّه,٦).
* غرّش مهیب
غرّش به آواز مهیب گفته میشود. از این رو با گفتن غرّش نیازى به ذکر مهیب نیست و مهیب از آن فهمیده میشود.
* مسجد مسلمانان
مسجد به مکان عبادت مسلمانان گفته میشود. از این رو با گفتن مسجد نیازى به ذکر مسلمانان نیست و مسلمانان از آن فهمیده میشود.
* کلیساى مسیحیان
کلیسا به مکان عبادت مسیحیان گفته میشود. از این رو با گفتن کلیسا نیازى به ذکر مسیحیان نیست و مسیحیان از آن فهمیده میشود.
* کنیسهی یهودیان
کنیسه به مکان عبادت یهودیان گفته میشود. از این رو با گفتن کنیسه نیازى به ذکر یهودیان نیست و یهودیان از آن فهمیده میشود.
* آتشکدهی زرتشتیان
آتشکده به مکان نگهدارى آتش مقدّس زرتشتیان گفته میشود. از این رو با گفتن آتشکده نیازى به ذکر زرتشتیان نیست و زرتشتیان از آن فهمیده میشود.
* خانقاه صوفیان
خانقاه به مکان برگزارى مراسم صوفیان گفته میشود. از این رو با گفتن خانقاه نیازى به ذکر صوفیان نیست و صوفیان از آن فهمیده میشود.
* منشور چند پهلو
منشور در فارسى دو معنى رایج دارد: اعلامیه و نامهی سرگشاده (مثلن گفته میشود: منشور سازمان ملل متّحد) و شکل چند پهلویى (که در علم هندسه رایج است و مثلن گفته میشود: منشور قائم, منشور مایل, منشور سه پهلو, منشور شش پهلو.) در صورتى که مقصود از منشور, معنى دوم آن باشد ـ که البتّه از سیاق جمله فهمیده میشود و معمولن قرینهاى وجود دارد ـ نیازى نیست که منشور چندپهلو گفته شود. میشود گفت منشور سه پهلو و شش پهلو و… امّا نباید گفت منشور چندپهلو. زیرا هر منشورى چند پهلو دارد.
* منشور چندضلعى
* تفهیم و تفاهم
تفهیم یعنى فهماندن و تفهّم یعنى فهمیدن. تفهیم و تفهّم تقریبن به معنى تفاهم (مقصود یکدیگر را فهمیدن) است. عدّهاى به جاى تفهیم و تفهّم, تفهیم و تفاهم میگویند که مشتمل بر حشو قبیح است. زیرا با گفتن تفاهم نیازى به ذکر تفهیم نیست. بنابراین یا باید گفت تفهیم و تفهّم و یا تفاهم.١١
* خرماى رطب
رطب یعنى خرماى تازه. بنابراین یا باید گفت رطب و یا خرماى تازه. برخى از مردم براى بیان این معنى خرماى رطب میگویند که متضمّن حشو قبیح است.
* کدبانوى خانه
کد یعنى خانه و کدبانو به زنى گفته میشود که خوب خانه را اداره کند. بنابراین نیازى نیست کدبانوى خانه گفته شود. با وجود این تعبیر کدبانوى خانه در متون کهن فارسى آمده و از جمله فردوسى گفته است: کلیدش به کدبانوى خانه داد/ تنش را بدان جاى بیگانه داد.
* زن کدبانو
* کلبهی کوچک
کلبه یعنى خانهی کوچک و محقّر و تنگ و تاریک. بنابراین یا باید گفت خانهی کوچک و یا کلبه.
* کلبهی محقّر، کلبهی تنگ و تاریک
* استکان چاى
استکان هم به ظرف چاى و هم به ظرف قهوه گفته میشود. در صورتى که قرینه وجود داشته باشد ـ که معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن استکان چاى و استکان قهوه نیست.
* استکان قهوه، فنجان چاى، فنجان قهوه
* بشقاب غذاخورى
بشقاب به نوعى ظرف غذاخورى گفته میشود. از این رو با گفتن بشقاب نیازى به ذکر غذاخورى نیست و غذاخورى از آن فهمیده میشود.
* کاسه غذاخورى
* کندوى غله
کندو هم به ظرفى که در آن غله میریزند و هم به جاى نگهدارى زنبور گفته میشود. در صورتى که قرینه وجود داشته باشد ـ که معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن کندوى غله و کندوى زنبور نیست. مضافن اینکه امروزه فقط معنى اخیر کندو (جاى نگهدارى زنبور) رایج است.
* کندوى زنبور
* پارس سگ
به بانگ سگ, پارس گفته میشود. از این رو با گفتن پارس نیازى به ذکر سگ نیست. تعبیراتى چون جیکجیک گنجشک, قدقد مرغ, قارقار کلاغ و نظایر آن به همینگونه است.
* قهقهه خنده
قهقهه به خنده با آواز بلند گفته میشود. از این رو با گفتن قهقهه نیازى به ذکر خنده نیست و خنده از آن فهمیده میشود.
* هلهلهی شادى
هلهله به صدا و هیاهو در شادى گفته میشود. از این رو با گفتن هلهله نیازى به ذکر شادى نیست و شادى از آن فهمیده میشود.
* هقوهق گریه
هقوهق به صداى گریهی شدید گفته میشود. از این رو با گفتن هقوهق نیازى به ذکر گریه نیست و گریه از آن فهمیده میشود.
*هاىهاى گریه, هایاهاى گریه
* همهمهی صدا
همهمه به صداهاى درهم و برهم که مفهوم نباشد گفته میشود. از این رو با گفتن همهمه نیازى به ذکر صدا نیست و صدا از آن فهمیده میشود.
* شیلات ماهى
شیل به سدّى که در عرض رودخانه براى صید ماهى میسازند, گفته میشود. این کلمه گیلکى است و به قیاس عربى با (ات) جمع بسته شده و در فارسى فقط صورت جمع آن (شیلات) رایج است. شیلات به سازمان صید و توزیع و فروش ماهى گفته میشود. از این با گفتن شیلات نیازى به ذکر ماهى نیست و ماهى از آن فهمیده میشود.
* نور مهتاب
کلمهی مهتاب مرکّب از مه (مخفّف ماه) و تاب (از ماده تابش) به معنى "تابش ماه" و "نور ماه" است. بنابراین یا باید گفت نور ماه و یا مهتاب. ناگفته نماند در گذشته به خود ماه, مهتاب (و نیز به خورشید, آفتاب) نیز گفته میشد. از جمله ناصر خسرو در جامعالحکمتین گفته است: (از ستـارگان دو ستـاره عـظیمتر است: نخست آفتاب و آنگه مهتاب.) پس براساس کاربرد گذشتگان ـ که به خود ماه, مهتاب میگفتند ـ میشود نور مهتاب گفت; امّا براى رعایت منطق زبان و به سبب متروکشدن کاربرد گذشتگان بهتر است از گفتن آن پرهیز شود.
* تابش مهتاب، روشنى مهتاب، پرتو مهتاب، فروغ مهتاب، نور آفتاب
به نور و تابش و روشنى خورشید, آفتاب گفته میشود. چنانکه به نور ماه، مهتاب و ماهتاب گفته میشود. بنابراین یا باید گفت نور خورشید و تابش خورشید و روشنى خورشید و یا آفتاب. با وجود این هم در متون کهن فارسى و هم در زبان گفتار و نوشتار امروز به خورشید نیز آفتاب گفته شده است. از جمله فردوسى گفته است: نبى آفتاب و صحابان چو ماه/ به هم نسبتى یکدگر راست راه. و در امثال فارسى آمده است: ز آفتاب نتیجه شگفت نیست ضیا. از این رو کاربرد نور آفتاب و تابش آفتاب و روشنى آفتاب و پرتو آفتاب و فروغ آفتاب و مانند اینها جایز است. همانگونه که فردوسى گفته است: بدان گونه شادم که تشنه ز آب / و گر سبزه از تابش آفتاب
* تابش آفتاب، ، روشنى آفتاب، پرتو آفتاب، فروغ آفتاب
* ساحل دریا
ساحل هم به کنار دریا و هم به کنار رودخانه گفته میشود. در صورتى که قرینه وجود داشته باشد ـ که معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن ساحل دریا و ساحل رودخانه نیست.
* ساحل رودخانه
* حوض آب
حوض یعنى آبگیر, آبدان, جایى که براى آب سازند. از این رو با گفتن حوض نیازى به ذکر آب نیست و آب از آن فهمیده میشود.
* برکهی آب
برکه یعنى آبگیر, آبدان, حوض. از این رو با گفتن برکه نیازى به ذکر آب نیست و آب از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر برکه آب در متون کهن فارسى آمده است.
* همانند هم
"همانند" مرکب از هم و مانند, به معنى هممانند, مانند هم و مثل یکدیگر است. این کلمه را در معنى مانند و شبیه نیز کاربرد کردهاند. چنانکه فردوسى گفته است: ز کارآزموده گزیده مهان/ همانند تو نیست اندر جهان. امروزه کلمهی همانند به معنى مانند کم کاربرد میشود, بلکه بیشتر به معنى مانند هم است. بنابراین بهتر است از کاربرد همانند هم پرهیز شود و مانند هم گفته شود.
* همانند یکدیگر, همانند یکدگر، همسایهی هم, همسایهی یکدیگر
هم, پیشوند اشتراک است و در ترکیبات افادهی اشتراک در اسم مابعد میکند و معنى شباهت و همانندى و همکارى را میرساند. مانند: همسایه, هموطن, همراه, همزبان. بنابراین افزودن کلمه هم یا یکدیگر به قبل و بعد این کلمات جایز نیست و عبارتهاى ذیل متضمّن حشو قبیح است: (آنها همسایه هم هستند), (آنها با یکدیگر همزبان نیستند), (مردم باید با یکدیگر هماهنگ شوند), (آنها همنشینِ خوبِ هم هستند). تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.
* همنشین هم, همنشین یکدیگر، همکار هم, همکار یکدیگر، همدست هم, همدست یکدیگر، هموطن هم, هموطن یکدیگر، همپیمان هم, همپیمان یکدیگر، همراه هم, همراه یکدیگر، همزبان هم, همزبان یکدیگر، همشهرى هم, همشهرى یکدیگر، همسفر هم, همسفر یکدیگر
محمد اسفندیاری