کهنالگوی پیرخردمند در داستان «دژ هوشربا»
کهن الگوها مفاهیم مشترکی هستند که در طول سالیان، در ناخودآگاه بشر انباشته شدهاند. نقد کهنالگویی یکی از شاخههای نقد ادبی جدید است که به بررسی کهنالگوهای موجود در یک اثر ادبی میپردازد.
قلعة ذاتالصور یا دژ هوشربا، یکی از رازآمیزترین حکایتهای مثنوی است و ناتمام رها شدن آن توسط مولانا، بیش از پیش بر این رازناکی افزودهاست. دکتر شهیدی بر این عقیده است که دژ هوشربا برگرفته از اسطورههای یونانی است (ر.ک: شهیدی، 1380: 350) و برخی دیگر همچون فروزانفر و همایی آن را اقتباسی از مقالات شمس میپندارند.
حکایت دژ هوشربا، ماجرای سه شاهزاده است که عزم سفر میکنند و این عزم را با پدر خردمند و جهاندیدهشان در میان میگذارند. شاه تصمیم فرزندان را میپسندد؛ اما آنان از پای گذاشتن به قلعهای که «ذاتالصور»ش مینامند، سخت بازمیدارد. بنابر قاعدة مرسوم، جوانان پند پدر را ناشنیده میگیرند و وسوسة ورود به قلعه لختی رهایشان نمیکند تا بشود آنچه نمیبایست. برادران پیش رویشان قلعهای شگرف میبینند با تصاویر و نقوش بسیار زیبا و فریبنده که سرآمد آن نقشی است از صورتی که ایشان را از خود بیخود میسازد و بیقراریِ دیدن صاحب صورت، توش و توانشان برای ادامة سفر را سلب میکند و آنان را مدهوش و متحیر بر جای میگذارد تا اینکه معما به دست شیخی فرزانه حل میشود. پیر، صاحب صورت را به برادران میشناساند؛ دختر پادشاه چین. پادشاهی که همسر داشتن و فرزند زادن خود را به شدت انکار میکند و هرکه خلاف آن بگوید و گفتة خویش را اثبات نکند، سرنوشتی جز مرگ در انتظارش نخواهد بود. شاهزادگان به ناچار صبر پیش میگیرند؛ اما برادر بزرگتر توان صبر از کف میدهد و بهرغم درخواستهای برادران، پای در راه قصر پادشاه چین مینهد. شاه چین که عارفی روشنضمیر است، بر احوال درون پسر آگاه میشود و از صفای باطن وی اطلاع پیدا میکند و او را مقرب بارگاه خود میسازد؛ اما بخت با پسر یار نیست و ناکام از دنیا میرود. پادشاه، شاهزادة دوم را که در مراسم خاکسپاری برادر حاضر شده، میبیند و وی را جانشین برادرش میکند و برمیکشد. شاهزادة میانین که ره صدساله را یکشبه پیموده، گرفتار غرور و ناسپاسی میشود و هرآنچه با نظر عنایت پادشاه بهدست آورده بود، از دست میدهد و وی نیز بهرهای جز ناکامی برنمیگیرد. در این میان، برادر سوم که از قضا کاهلترین برادران است، گوی پیروزی رامیرباید و به مراد دل میرسد که مولانا از تفصیل سرنوشت و شرح چگونگی به مراد رسیدن وی سرباز میزند.
یکی از کهنالگوهای داستان دژ هوشربا، «پیر خردمند» است. «انسانی که تجسم معنویات است (معنویات در قالب و چهرة یک انسان) و از یک سو نمایندة علم و بینش، خرد، ذکاوت و اشراق است و از سوی دیگر خصایص اخلاقی چون ارادة مستحکم و آگاهی برای کمک به دیگران در خود دارد که شخصیت معنوی او را پاک و بیآلایش میسازد» (شولتز، 1386: 176). پیر خردمند در وجه مثبت خود شخصیتی یاریرسان و هدایتگرِ قهرمان است که وی را از خطرات احتمالی آگاه میسازد و در مواردی ناجی قهرمان میشود. «پیر دانا در هیئت ساحر، طبیب، روحانی، معلم، استاد، پدربزرگ و یا هرگونه مرجعی ظاهر میشود» (یونگ، 1368: 112).
نخستین نمود پیر خردمند در میانة ماجراست؛ آنجا که شاهزادگان مدهوش و مأیوس شهر به شهر در پی رسیدن به مطلوب و یافتن نشانی از صاحب تصویر میگردند و چیزی فراچنگ نمیآورند تا بهناگاه پیری خردمند پرده از آن راز میگشاید:
بعد بسیارِ تفحص در مسیر |
|
کشف کرد آن راز را شیخی بصیر |
این شیخ بصیر آنجا رخ مینماید که برادران از ناتوانی خود مطلع شده و در چنگال یأس و ناامیدی گرفتار آمدهاند. «پیر فرزانه همواره وقتی پدیدار میشود که قهرمان داستان در موقعیتی عاجزانه و ناامیدکننده قرار گرفته و تنها واکنشی بجا و عمیق یا پند و اندرزهای نیک ... میتواند او را از این ورطه برهاند. قهرمان خود به دلایل بیرونی و درونی قادر به انجام کاری نیست. تدبیری که باید جبران این نقیصه را بکند و به صورت تدبیر و فکری که به چهرة آدمی درآمده است، آشکار میگردد ...» (گورین،1377: 179). پیرمردِ بسیاردان، پسران را راهی دیار چین میکند تا در آنجا دومین پیر دانای حکایت جلوهگر شود که کسی نیست جز پادشاه غیرتمند سرزمین چین که سخن گفتن غیر، از دخترش، یعنی همان نگار دژ هوشربا، را بر نمیتابد و راهی بهجز مرگ، پیش پای گوینده باقی نمیگذارد و بدین سبب هیچکس را یارای سخن گفتن از زن و فرزند شاه نیست:
جمله میگویند اندر چین بهجد |
|
بهر شاه خویشتن که لم یلد |
پادشاه چین در حقیقت «تمثیل قطب و غوث اعظم یا ولی عصر است که استکمال هر سالکی موقوف عنایت و توجه باطنی اوست» (همایی، 1356: 29).این سلطان فرزانه و پیر خردمند از راز درون برادران آگاه است و وی نیز وظیفة کهنالگویی خود یعنی هدایت ایشان در طی مراحل سفر و رساندنشان به غایت مطلوب را بهدرستی به انجام میرساند:
شاه را مکشوف یکیک حالشان |
|
اول و آخر غم و زلزالشان |