داستانی از مرزباننامه و دو نظیر آن
داستانی در مرزباننامه هست که در زمان ضحاک، که هر روز دو جوان را به خوراک ماران او میدادند، زنی بود هنبوی نام که روزی قرعه به نام برادر و شوهر و پسر او افتاد. تظلم به پیش شاه برد که از خانهٔ من بدبخت سه مرد را چرا باید آخر کشتن؟ ضحاک او را مخیّر کرد که از این سه هر که را خود خواهد برگزیند که او را نکشند. زن پس از کشمکش سخت درونی آخرالامر برادر را برگزید: "زنی جوانم، شوهری دیگر توانم کرد و تواند بود که از او فرزندی آید ... لیکن ممکن نیست که مرا از آن مادر و پدر که گذشتند برادری دیگر آید." (تصحیح مرحوم قزوینی، ۱۶-۱۷) چون حکایت به گوش ضحاک رسید، فرزند و شوهر را نیز به زن بخشید.
در تاریخ هرودوت (۳، ۱۱۹) داستانی مشابه آمده است. از هفت کسی که گوماتهٔ مغ را کشتند یکی نیز وِندَفَرنَه نام بود (Intaphrenes). این شش تن (نفر هفتم شاه بود) میتوانستند که بی اذن شاه وارد کاخ شوند، مگر آنکه شاه در خلوت حرم خود باشد. روزی وندفرنه خواست به کاخ درآید، ولی دربان و پیامرسان مانع شدند که شاه در خلوت حرم است. وندفرنه باور نکرد و بینی و گوش ایشان ببرید. ایشان قصه پیش شاه بردند. شاه ترسان شد که مبادا هر شش به اتفاق نظر چنین کرده باشند و بعد از تفحص، چون معلومش شد که چنین نیست، وندفرنه و فرزندان و خویشان ذکور او را بازداشت که بکشد. زن پیوسته به در کاخ میآمد و به لابه عارض میشد که شاه از گناه ایشان درگذرد، تا اینکه شاه یکی را پیش او فرستاد که داریوش شاه یکی از اینان را به اختیار تو نمیکشد و باقی را به دست مرگ میسپرد. زن آخرالامر برادر را بر دیگران اختیار کرد. داریوش در شگفت ماند و یکی را پیش او روانه کرد که سبب را بپرسد. زن در پاسخ گفت که مرا ممکن است که در آینده شوهری بر سر آید و از او فرزندان یابم، اما بی پدر و مادر، که گذشتهاند، مرا برادری نخواهد بود. داریوش جز برادر، پسر بزرگ او را نیز بدو بخشید و باقی را کشت.
در آنتیگونهٔ سوفوکلس (۹۰۴-۹۱۲) نیز داستانی شبیه این هست. شاه همه کس را از به خاک سپردن و به جا آوردن مراسم خاکسپاری Polyneices منع میکند. آنتیگونه، خواهر او، حکم را نقض میکند و به جزای آن زنده به گور میشود. پیش از مرگ سخنی دربارهٔ سبب رجحان برادر بر شوهر و فرزند میگوید که آن طور که منتقدان گفتهاند اقتباسی است از داستان هرودوت. داستان در اثر سوفوکلس در سر جای خود نیست. باری سخن آنتیگونه، که ارسطو نیز در کتاب خطابه (۱۴۱۷ الف) آن را به مناسبتی تکرار کرده، چنین است که آنتیگونه بیشتر نگران برادر خویش بود، "زیرا اگر شوهر و فرزند بمیرند، جانشین خواهند داشت، ولی چون مادر و پدر من به پیش هادس رفتهاند، دیگر برادری برای من زاده نمیشود."
دربارهٔ اعتبار و اصالت این عبارت آنتیگونه، آن طور که از یک جستوجوی ساده معلوم میشود، منتقدان مباحث بسیاری کردهاند، ولی آن چیزی است بیرون از حیطهٔ سواد بنده.
مضمون این داستان، با آنکه لابد در جای دیگر هم هست، ممکن است در مورد وندفرنه حقیقتاً اصل ایرانی داشته باشد و ساختهٔ هرودوت نباشد. تشابه داستان هرودوت و سوفوکلس و مرزباننامه از نظر کسانی از نویسندگان ایرانی هم دور نمانده و کسانی هم با بستن آب به آن از آن مقالهٔ بلند ساختهاند (مقالهٔ آبدوغخیاری)، ولی یک یادداشت کوتاه دربارهٔ آن کفایت است (کی میشود بساط این آب بستن برچیده شود؟). آن یادداشت کوتاه را دانشمند ایتالیایی، فرانچسکو گابریلی، سالها قبل نوشته و این یادداشت تلخیص آن است برای معلوم کردن سابقهٔ بحث دربارهٔ این موضوع:
F. Gabrieli, "Un passo di Erodote e uno del Marzbān-nāmeh," Rivista degli studi orientali, 1937/1939, pp. 111-113.
در تاریخ هرودوت (۳، ۱۱۹) داستانی مشابه آمده است. از هفت کسی که گوماتهٔ مغ را کشتند یکی نیز وِندَفَرنَه نام بود (Intaphrenes). این شش تن (نفر هفتم شاه بود) میتوانستند که بی اذن شاه وارد کاخ شوند، مگر آنکه شاه در خلوت حرم خود باشد. روزی وندفرنه خواست به کاخ درآید، ولی دربان و پیامرسان مانع شدند که شاه در خلوت حرم است. وندفرنه باور نکرد و بینی و گوش ایشان ببرید. ایشان قصه پیش شاه بردند. شاه ترسان شد که مبادا هر شش به اتفاق نظر چنین کرده باشند و بعد از تفحص، چون معلومش شد که چنین نیست، وندفرنه و فرزندان و خویشان ذکور او را بازداشت که بکشد. زن پیوسته به در کاخ میآمد و به لابه عارض میشد که شاه از گناه ایشان درگذرد، تا اینکه شاه یکی را پیش او فرستاد که داریوش شاه یکی از اینان را به اختیار تو نمیکشد و باقی را به دست مرگ میسپرد. زن آخرالامر برادر را بر دیگران اختیار کرد. داریوش در شگفت ماند و یکی را پیش او روانه کرد که سبب را بپرسد. زن در پاسخ گفت که مرا ممکن است که در آینده شوهری بر سر آید و از او فرزندان یابم، اما بی پدر و مادر، که گذشتهاند، مرا برادری نخواهد بود. داریوش جز برادر، پسر بزرگ او را نیز بدو بخشید و باقی را کشت.
در آنتیگونهٔ سوفوکلس (۹۰۴-۹۱۲) نیز داستانی شبیه این هست. شاه همه کس را از به خاک سپردن و به جا آوردن مراسم خاکسپاری Polyneices منع میکند. آنتیگونه، خواهر او، حکم را نقض میکند و به جزای آن زنده به گور میشود. پیش از مرگ سخنی دربارهٔ سبب رجحان برادر بر شوهر و فرزند میگوید که آن طور که منتقدان گفتهاند اقتباسی است از داستان هرودوت. داستان در اثر سوفوکلس در سر جای خود نیست. باری سخن آنتیگونه، که ارسطو نیز در کتاب خطابه (۱۴۱۷ الف) آن را به مناسبتی تکرار کرده، چنین است که آنتیگونه بیشتر نگران برادر خویش بود، "زیرا اگر شوهر و فرزند بمیرند، جانشین خواهند داشت، ولی چون مادر و پدر من به پیش هادس رفتهاند، دیگر برادری برای من زاده نمیشود."
دربارهٔ اعتبار و اصالت این عبارت آنتیگونه، آن طور که از یک جستوجوی ساده معلوم میشود، منتقدان مباحث بسیاری کردهاند، ولی آن چیزی است بیرون از حیطهٔ سواد بنده.
مضمون این داستان، با آنکه لابد در جای دیگر هم هست، ممکن است در مورد وندفرنه حقیقتاً اصل ایرانی داشته باشد و ساختهٔ هرودوت نباشد. تشابه داستان هرودوت و سوفوکلس و مرزباننامه از نظر کسانی از نویسندگان ایرانی هم دور نمانده و کسانی هم با بستن آب به آن از آن مقالهٔ بلند ساختهاند (مقالهٔ آبدوغخیاری)، ولی یک یادداشت کوتاه دربارهٔ آن کفایت است (کی میشود بساط این آب بستن برچیده شود؟). آن یادداشت کوتاه را دانشمند ایتالیایی، فرانچسکو گابریلی، سالها قبل نوشته و این یادداشت تلخیص آن است برای معلوم کردن سابقهٔ بحث دربارهٔ این موضوع:
F. Gabrieli, "Un passo di Erodote e uno del Marzbān-nāmeh," Rivista degli studi orientali, 1937/1939, pp. 111-113.