مراحل حل مسألههای ادبی
رواج و گسترش تحقیقات مسأله محور در عرصه زبان و ادبیات فارسی، نیازمند توجّه جدّی به اصول و ضوابط آن، تغییر نگرش در پژوهشگران ادبی، تجدید نظر در برنامههای درسی مراکز آموزش عالی و بازنگری در شیوهها و مراحل اجرای طرحهای پژوهشی در این رشته است.
پوپر، نظریهپرداز معروف فلسفۀ علم، کتابی نوشته است به نام All life is problem solving یعنی همة زندگی حل مسأله است. او معتقد است که همة علوم، کار خود را با مسأله آغاز میکنند .(Popper, 2001:3) دانشمندان و متخصّصان رشتههای گوناگون در کشورهای مختلف تلاش میکنند تا تازهترین مسألههایی را که در آن رشته مطرح میشود، با روشهای درست حل کنند و یا برای مسألههای قدیمی راهحلهای جدید و مناسبتر ارائه دهند. امروزه چگونگی حلّ خلاقانة مسألهها در عرصههای گوناگون یکی از رویکردهای جدّی مطالعاتی گروهی از متخصّصان است که از آن به تریز(Triz) نام میبرند. آنان درصددند تا با گسترش این دانش و کشف و معرفی ابزارهای حل مسأله و آموزش شیوة تفکّر خلّاق به نوآوریها در زمینههای مختلف سرعت ببخشند (ر.ک. سلیمی نمین، 1378).
برای حل یک مسأله با توجّه به شرایطی که با مسأله روبه رو میشویم، میتوانیم گوناگون عمل کنیم. اصولاً مسألهها در پی مواجهه با موانع آشکار میشوند. به صورتهای مختلف میتوان با مانعِ مسأله ساز برخورد کرد: میتوان مانع را دور زد و از کنار آن گذشت؛ میتوان مانع را شکست و به اجزای کوچکتر تقسیم کرد و سپس آن را از سرِ راه برداشت؛ میتوان از روی مانع پرید و یا بر آن پل احداث کرد و از روی آن عبور نمود؛ میتوان مانع را مهار کرد؛ میتوان مانع را به فرصت تبدیل کرد و از آن برای مقاصد جدید بهره گرفت و ...
در تحقیقات مسألهمحور، توجه به فرایندی بودن حل مسأله امری مهم است یعنی میتوان برای حل مسائل پژوهشی از جمله مسألههای ادبی مراحلی را در نظر گرفت که عملی کردن پشت سرِ هم آنها منجر به نتیجهای میشود که قابل ارزیابی باشد. پیش از پرداختن به پنج مرحلهای که در این نوشتار برای حل مسأله ارائه شده است؛ لازم است چند نکته یادآوری شود: از جمله اینکه لازمۀ حل هر مسألهای تشخیص درست و دقیق آن مسأله است. همانطوری که اگر پزشکی در تشخیص بیماری اشتباه کند؛ درمانهای او بیاثر خواهد بود؛ پژوهشگر نیز تا زمانی که مسألة اصلی تحقیق را بدرستی تشخیص ندهد، موفّق به حل مسأله نخواهد شد.
باید توجه داشت که ممکن است، یک مسأله بیش از یک راه حل داشته باشد. در این صورت باید بهترین و مناسبترین راه حل را انتخاب کرد. توجه به این نکته نیز مهم است که ممکن است، راهحلهای یک مسأله در زمان حاضر با راهحلهای آن در زمانی دیگر متفاوت باشد؛ بویژه در مسألههای چند وجهی و پویا. یا اینکه ممکن است، راه حلی دربارۀ یک مسأله قبلاً ارائه شده باشد؛ امّا به عللی، در گذشته بصورت کامل عملی نبوده و مورد پذیرش قرار نگرفته است؛ ولی در شرایط جدید یا به علّت فراهم آمدن امکانات تازه یا ظهور نظریهای نو عملی شده باشد، مثلاً راه حل بررسی آماری مرتبط با بسامد در مطالعات سبکشناسی در گذشته بدشواری و اغلب غیردقیق انجام میشد؛ امّا اکنون با وجود رایانهها امکان شمارش دقیق آواها و واژههای یک متن و مقایسه و سنجش آنها با متون مختلف فراهم شده است.
راه حلهای یک مسأله در ذهن کسانی که از دانش یا معرفت پایهای بیشتر در ارتباط با آن مسأله برخوردارند، بهتر نمود پیدا میکند از این رو متخصّصان، بهتر از دیگران میتوانند به حل مسألههای حوزۀ کاری خود نائل شوند. روششناسی تحقیق، زبانشناسی، سبکشناسی، تاریخ ادبیات؛ از جمله دانشهای پایهای برای محققان ادبی به شمار میروند. بدیهی است که هر چه دانش پژوهشگر ادبی دربارة موضوع مورد تحقیق نیز بیشتر باشد در حل مسأله موفّقتر خواهد بود، مثلاً اگر مسألة او مربوط به متن عرفانی باشد، آگاهیهای عرفانی پژوهشگر تواناییاش را در حل مسأله افزایش میدهد.
حلّ موفقیتآمیز مسأله مراحلی دارد که عبارتاند از:
تعریف دقیق مسأله: مسألة موقعی قابل حل است که صورت مسأله روشن باشد، یعنی زوایای آن شناخته شود و مشخص گردد که پرسش تحقیق شامل چه چیزهایی است و چه چیزهایی را شامل نمیشود. جان دیویی تأکید میکند که صورتبندی مسأله باید به گونهای باشد که پژوهشگر را به هدف مطلوب و پیدا کردن راه حل سوق دهد: «اگر سادهاندیشانه تصوّر کنیم که مسألة مورد نظر، تعریف شده و صورت مسأله روشن است، پژوهش در مسیر نادرستی ادامه خواهد یافت. به همین سبب، این پرسش مطرح میشود که چگونه میتوان صورتبندی یک مسأله را چنان کنترل کرد که پژوهشها به سمت یک راه حل حرکت کند» .(Northrop,1996:13) از این رو پژوهشگر برای رهایی از سردرگمی باید مسأله را به نحوی شایسته صورتبندی و فرموله کند؛ بویژه دربارۀ مسألههای ادبی که اغلب ماهیت انتزاعی دارند، لازم است، محدودۀ آنها مشخص شود و مرزبندی دقیق و روشنی از قلمرو تحقیق صورت گیرد و مسألة تحقیق، با زبانی صریح، شفّاف و عاری از هر گونه قابلیّت تفسیر و تأویلپذیری بیان گردد و اصطلاحات کلیدی آن بصورت دقیق تعریف شود.
گونهشناسی مسأله: برای حل یک مسأله باید مشخص کرد که آن مسأله از چه نوعی است. مسألههای ادبی تنوّع زیادی دارند. گونهشناسی مسائل ادبی به محقّقان کمک میکند تا قلمرو تحقیق خود را بشناسند و بدانند که به دنبال پاسخِ چه نوع پرسشی هستند و پاسخ سؤال خود را باید در چه علمی و با چه روشی دنبال کنند.
مهمترین انواع مسألههای ادبی عبارتاند از:
6.2.1. توصیفی: بخش مهمی از مسألههای ادبی توصیفیاند؛ یعنی در آنها از چگونگی یک پدیدۀ ادبی سؤال میشود و محقّق تلاش میکند تا با پژوهش دربارۀ خصوصیات و ویژگیهای یک پدیدۀ ادبی، آنچه را که هست بصورت دقیق گزارش کند؛ مثلاً در سبکشناسی توصیفیِ یک متن ادبی، خصوصیات زبانی، ادبی و فکری آن دقیقاً مورد مطالعه و گزارش قرار میگیرد.
تجویزی: برخی از مسائل ادبی با بایدها و نبایدها سر و کار دارند و نتایج تحقیق پژوهشگر به تجویز و توصیه میانجامد؛ مانند بسیاری از مسألههایی که در ارتباط با قواعد دستور زبان و یا شیوة نگارش متون طرح میشوند و مورد مطالعه قرار میگیرند؛ همچنانکه مطالعه و تحقیق دربارة مسألة تنوّع و تعدّد رسمالخط رایج در بین ایرانیان منجر به تصویب و ابلاغ دستور خط فارسی از سوی فرهنگستان زبان و ادب فارسی شد.
تنظیمی: گرهِ دستهای از مسائل ادبی در آشفتگی اطّلاعات موجود ریشه دارد که با ساماندهی و طبقهبندی علمی اطّلاعات، آن مسائل حل میشوند، مانند آشفتگیهای ناشی از وجود نسخ خطی گوناگون دربارۀ یک متن ادبی که با یکی از روشهای تصحیح متون اصلاح میشود، دانشنامهنویسان نیز تلاش میکنند تا اطّلاعات فراوان پراکنده و انباشته شده دربارۀ یک موضوع را مرتب، منظم و طبقهبندی کنند.
تبیینی: مسائلی که از چرایی یک پدیده سؤال میکنند و به دنبال علّت وقوع یک حادثه یا پدیدهاند، از نوع تبیینیاند؛ مثلاً چرا در دورۀ معاصر ادبیات داستانی مورد توجه قرار گرفته است؟ و یا اینکه چرا شعر نو به وجود آمد؟
توجیهی: مسائلی که تلاش میشود تا درستی آنها با دلیل و شواهد کافی موجّه و اثبات گردد، از نوع توجیهیاند؛ مثلاً سؤال از اینکه به چه دلیل دیوان حافظ متنی باز است؟ (رک. رضی، 1382 : 115- 130).
تفسیری: مسألههایی که در ابهام و ناشفّاف بودن متن ریشه دارد و حل آنها در گرو شرح متن ادبی در چارچوب تفکّرات شاعر یا نویسنده است. شارحان زیادی در دهههای گذشته تلاش کردهاند تا مسألههای متون آثار کلاسیک را کشف و از آنها در تفاسیر خود رمزگشایی کنند؛ از جمله فروزانفر، زرّینکوب، شفیعی کدکنی و ...
تأویلی: مسألههایی که به لایههای زیریـن معنایی متون ادبی مربوط میشوند، از نوعِ تأویلیاند. این گونه مسألهها بیشتر در نقد خوانندهمحور مورد توجه قرار میگیرند و در رمزگشایی از اینگونه مسائل دایرة آگاهی خوانندگان و میزان برانگیختگی عاطفی آنان و همچنین میزان فعّال بودنشان در خوانش متن مؤثّر است.
انتقادی: مسألههایی که در پی ارزشگذاری دربارة یک پدیدة ادبی ظهور میکنند و بهنحوی به داوری دربارۀ یک اثر ادبی یا عناصر و عوامل مرتبط با آن میپردازند؛ از نوع انتقادیاند که راه حلّ آنها را باید در نظریههای نقد ادبی جستجو کرد. گونهای دیگر از مسألههای انتقادی ریشه در نگاه تحوّلخواه و تغییرآفرین محقّق یا منتقد دارد. یکی از نمونههای موفّق آن در دورة معاصر نیمایوشیج بود که درصدد بود تا شعر فارسی را متحوّل کند؛ از این رو مطالعات خود را بر آسیبشناسی شعر سنّتی متمرکز کرد (رک.چراغی، رضی، 1386 : 21- 42 ).
تعریفی: بخشی از گرههای مطالعاتی در حوزة ادبیات ناشی از ابهام در کاربرد اصطلاحات و کلید واژههاست که میتوان با استفاده از مباحث ترمینولوژی به ارائة تعریف دقیق آنها و بیان تفاوت و تمایزشان از مفاهیم مشابه پرداخت، در واقع این گونه از مسألههای ادبی از چیستی یک پدیدۀ ادبی سؤال میکنند؛ مثل اینکه بپرسیم ادبیات انقلاب؛ یعنی چه؟ آیا منظور، ادبیات در دورۀ انقلاب است یا ادبیات دربارۀ انقلاب؟ که ارائة تعریف درست، دقیق و جامع میتواند به حل این گونه مسألهها بینجامد.
ساختارشناسی مسأله: شناسایی ساختار یک مسأله از ابعاد گوناگون، در حل مسأله نقش مهمّی دارد. تشخیص اینکه مسألة تحقیق، ساختاری ساده دارد یا پیچیده به پژوهشگر کمک میکند تا بداند که از چه شیوهای برای تحقیق استفاده کند؛ مثلاً وقتی گره یک بیت به فهم معانی یک لغت وابسته است، پژوهشگر با مسألة سادهای رو به روست که براحتی قابل حل است؛ امّا اگر فهم یک بیت مشروط به آگاهی از زمینههای تاریخی، اجتماعی، فرهنگی زمان شاعر باشد، مسأله از پیچیدگی برخوردار است. مسألههای پیچیده نیز یکدست نیستند و ساختارهای متفاوتی دارند؛ بعضی از آنها دارای سطوح بیشتری از پیچیدگیاند و بعضی نیز پیچیدگی کمتری دارند.
بهگزینی روش تحقیق: بخشی از ارزش یافتههای پژوهشی وابسته به میزان درستی روشی است که از آن برای تحقیق استفاده میشود. گزینش روش مناسب و درست برای حل یک مسأله میتواند پژوهشگر را سریعتر، دقیقتر، آسانتر و گاه ارزانتر به نتیجة درست برساند. از نظر فرانسیسبیکن انسان لنگی که در راه راست قدم برمیدارد، از دوندة چالاکی که در راه غلط میدود، زودتر به مقصد میرسد. کسی که در راه نادرست میرود هر چه تندتر برود گمراهتر خواهد شد (Bacon, 1980:58). نوع مسأله و ساختار آن مشخص کنندة این است که پژوهشگر بهتر است، از چه روشی برای حل مسأله استفاده کند. بعضی از مسألهها با روش تخصّصی یک رشته حل میشوند؛ امّا برای حل گروهی دیگر ممکن است نیاز به استفاده از روش میانرشتهای باشد. «میانرشتهای را میتوان فرایندی از پاسخگویی به یک پرسش، حلّ یک مسأله و یا ارجاع به موضوعی دانست که گستردگی و پیچیدگی آن موجب میشود تا پرداختن به آن به وسیلة یک رشته یا یک حرفه ناکافی باشد» (Klein:1993:3).
در مواردی میتوان از روش خطّی و در مواردی نیز دیگر از روش دوری و همچنین در بعضی موارد از روش سیستمی بهره گرفت. انتخاب شیوة گردآوری اطلاعات و ابزار تحقیق نیز باید متناسب با روش تحقیق باشد.
فرضیهسازی: اساس تحقیقات مسألهمحور بر پرسش بنا میشود و فرضیه پاسخ حدسی و اجمالىِ اولیّة پژوهشگر به پرسش تحقیق است. فرضیهسازی نوعی ایدهیابی برای پاسخ دادن به سؤالات تحقیق است. پژوهشگر در مطالعة اوّلیه تلاش میکند با طرح ایدههای متعدد سرنخهایی برای حل مسأله پیدا کند. ایدهیابی اهمیت زیادی دارد و در فرایند حل مسأله مرحلة مهمی به شمار میرود. به همین سبب است که پوپر برخلاف دکارت که قائل به دو جهان ذهن و عین بود. سه جهان را از هم متمایز میکند و جهان سوم را جهان ایدهها مینامد. از نظر او هر کدام از این سه جهان مستقلاند؛ امّا با یکدیگر در حال کنش و واکنش به سر میبرند. او معتقد است، حلّ مسأله مشروط به قوام یافتن جهان سوم است؛ جهانی که در آن طرحهای تحقیقاتی گوناگون بر سر حل مسائل با یکدیگر رقابت میکنند. در جهان سوم است که فرضیههایی برای حل مسائل مختلف بشری ارائه میشود .(Popper, 1996:12) «فرضیهها را میتوان در مقایسه با نظریهها و یا از طریق مشاهده به دست آورد. همچنین فرضیه میتواند یکباره و بدون اندیشة قبلی و از طریق کشف و شهود به ذهن متبادر گردد و یا اینکه با تلفیق و ترکیب چند شیوه حاصل شود» (Nachmias,1972:23).
دربارة اینکه آیا در تحقیقات ادبی، فرضیهسازی نیاز است یا نه؟ باید گفت که اگر تحقیقات ادبی از نوع آموزشمحور باشد، فرضیهسازی ضرورت ندارد؛ امّا در تحقیقات مسأله محور، داشتن فرضیه در ابتدای تحقیق به نوعِ مسأله وابسته است؛ مثلاً نیاز به فرضیهسازی در مسألههایی که از چرایی پدیدههای ادبی سؤال میکنند، قطعی است؛ ولی در مسألههایی که از چگونگی پرسش میکنند و از نوع توصیفیاند، میتوان فرضیهسازی را به تأخیر انداخت.
آزمودن فرضیهها: در این مرحله به طور جدّی و با استفاده از تمامی امکانات، فرضیهها به آزمون گذاشته میشوند و با هر شاخص سنجیده میشوند و در پایان با استفاده از شاخصهای کلّی رد یا پذیرفته میشوند (ساروخانی، 1382: 104). کار اصلی محقّق، مطالعه و بررسی درستی یا نادرستی فرضیههاست بنابراین محقّق ادبی نباید تنها با جمعآوری شواهدی که فرضیهها را تأیید میکنند، درصدد اثبات حتمی فرضیهها باشد؛ بلکه لازم است با توجه به مجموعه شواهد و استدلال کافی صحّت و سقم فرضیهها را مورد آزمون قرار دهد.
احمد رضی - پژوهشهای مسأله محور در مطالعات ادبی