- ب ب +

تحولات فرهنگی و ادبی مشروطه

 دورة مشروطه تأثیر شگرفی بر حیات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران داشته است؛ به طوری که در یک تقسیم‌بندی کلی می‌توان ادبیات فارسی را از لحاظ محتوا و مضمون و حتی قالب و فرم به دو دستة‌ ادبیات پیش از مشروطه و ادبیات بعد از مشروطه تقسیم نمود. این دو دوره هر یک ویژگی‌های خاص خود را دارد..
 
ادبیات پیش از مشروطه- که بیشتر شعر را در بر می‌گیرد، تا دیگر گونه‌های ادبی- با همة‌ عظمت خود از لحاظ قالب و محتوا، از روندی تقریبا مشخص پیروی کرده است: قالبها تثبیت شده و غیرقابل تخطّی‌اند و محتوا نیز در بیشتر موارد از سنن کلیشه‌ای فراتر نمی‌رود. سبک‌های متعدد ادبی نظیر خراسانی، عراقی،هندی و... هم نتوانسته‌اند تغییر عمده‌ای در قالبهای ادبی و مضامین عمدتا عارفانه و عاشقانه آن ایجاد کنند. عمده هنر این سبکها در تغییر قالب از قصیده به غزل و یا مثنوی ... یا تغییر تم اصلی از عارفانه به عاشقانه و برعکس، خلاصه می‌شود. برتری شعر و هالة مقدس پیرامون آن، یکی دیگر از شاخصه‌های مهم ادبیات سنتی ایران به شمار می‌آید.
 
در ادبیات سنتی نثر مورد بی‌مهری قرار ‌گرفته است، چرا که تنها شعر عرصة هنر و هنرنمایی به شمار می‌رفت؛ درست برخلاف امروز که شعر می کوشد خود را به قلمرو نثر نزدیک سازد.به هر حال، نثر قدیم بیشتر به حوزة‌ انتقال معلومات و مفاهیم مربوط می‌شد و اصلی‌ترین کاربرد آن ثبت علوم رایج و تاریخ نگاری بود. نثر به این دلیل که به آسانی در دسترس همگان قرار می‌گرفت؛ نمی‌توانست به عنوان هنری عالی به شمار آید، در حالی که شعر و شاعر هر دو صدرنشین بودند. اگر نویسنده می‌خواست خود و هنرش را عرضه کند؛ می‌بایست از اصول شعر تقلید می کرد. از این رو، نثر مسجع و مصنوع به این امید که فن نثر را از دسترس فهم همگانی برکنار سازد و همچون شعر آن را همنشین طبقات برگزیده و اشراف گرداند؛ از قرن‌ ششم بدین سو برادبیات فارسی حکمفرمایی می کرد. به همین علت، نوعی دیکتاتوری علمی و فرهنگی- که حتی ریشه‌های آن در سنت زرتشتی و به ویژه در عنصر زبان و پدیدة هزوارش قابل ردیابی است- همگام با استبداد نظام سیاسی، روح ادبیات سنتی را تسخیر کرده بود. در این تفکر محور اصلی، توجه به لایه‌های قدرت و طبقات برگزیدة اجتماع بود و خواست، نیاز و آرزوهای اکثر جامعه و دیگر گروههای اجتماعی عملاً نادیده گرفته می‌شد. 
 
این روند تکراری بی‌هیچ ‌تغییر مهم ساختاری، قرنها بر ادبیات فارسی سایه افکنده بود. با آغاز تفکر مشروطه‌خواهی، ایران در آستانة تغییری عمده  قرار گرفت. مشروطه مسلماً نمی‌توانست چون جنگلی در دل کویر یکباره و بی‌علت پدید آید و مانند هر تحول عمیق و پرمایه، هم دارای پیش‌زمینه‌های فراوان بود و هم تأثیرات عمیق و گسترده‌ای را به دنبال داشت.
 
اندیشة مشروطه‌خواهی متأثر از تحولات جهانی به صورت جدی از زمان ناصرالدین شاه در ایران رونق گرفت و با پیروزی نسبی (منظور مفهوم سیاسی است، نه اجتماعی) جامعه ایران را در تمام شؤون دگرگون ساخت و بی‌تردید، جامعه ایران هنوز هم از نتایج و پیامد‌های آن برکنار نیست.
 
 ادبیات در ایجاد، توسعه و پیروزی این بزرگترین تحول اجتماعی- سیاسی ایران نقش اساسی و انکارناپذیری ایفا نموده است. زمینه‌های پیدایش مشروطه بی‌حضور فعال ادبیات تقریباً غیرممکن و محال می‌نماید و در پیروزی و دوام نسبی آن نیز، تلاش نویسندگان و شاعران این دوره، اساسی و غیر قابل انکار است و مسلماً این سخنی سخت بجاست که برخی، نقش این بزرگان را در پیروزی مشروطه همتراز ستارخان و باقرخان دانسته‌اند (براون، 1957: 128). کسروی که خود در این دوران می‌زیسته و شاهد تحولات مشروطه بوده است، کتاب های طالبوف و مراغه‌ای را یکی از انگیزه‌های بیداری ایرانیان می‌داند و در مورد کتاب سیاحتنامه می نویسد: «ارج آن را کسانی می‌دانند که آن روزها خوانده‌اند و تکانی را که در خواننده پدید می‌آورد، به یاد می‌دارند... . انبوه ایرانیان که در آن روز خو به این آلودگی‌ها و بدی‌ها کرده بودند و جز از زندگانی بد خود به زندگانی دیگر گمان نمی‌بردند؛ از خواندن این کتاب تو گفتی از خواب بیدار می‌شدند و تکانی سخت می‌خوردند. بسیار کسان را توان پیدا کرد که از خواب بیدار شده و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیده و به کوشندگان دیگر پیوسته اند» (کسروی، 1340: 45 ). 
 
بی‌تردید، این تأثیر و تأثّر دو سویه بوده است؛ به این معنا که مشروطه نیز به نوبة خود بر ادبیات تأثیری گسترده گذاشته است. فکر مشروطه به شاعران و نویسندگان این عصر نگاهی نو و کاملاً متفاوت بخشید و ادبیات فارسی را که در بند سنن و کلیشه ها محصور مانده بود و در باتلاق بازگشت ادبی دست و پا می‌زد؛ با افقهای تازه ای آشنا ساخت. این تفکر آن قدر نیرومند بود که بتواند بر ادبیاتی که قرنها از تکرار و درونگرایی شدید رنج می‌برد، غلبه کند و آن را به سوی واقع‌گرایی سوق دهد. مشروطه از همه مهمتر ادبیات را با زندگی پیوند زد، آن را از دربارها آزاد کرد و به طور جدی با مردم و سرنوشت آنها درآمیخت. در این دوره به علت توجه به مردم و نیاز به همراهی آنان، افزایش سواد عمومی و میل به آموختن و گسترش روزنامه و مطبوعات، برخلاف ادوار گذشته، نثر اهمیت فراوان یافت. نثر گذشته که سعی کرده بود با نزدیکی به حوزة شعر از حقارت خود بکاهد؛ می‌بایست به صورت اساسی متحول می‌شد. نویسندة رستم‌التواریخ نخستین کسی است که دست کم در باب تئوری، لزوم توجه به ساده‌نویسی و پرهیز از عبارات متکلفانه را یادآور می‌شود (آصف، 2537: 63). اما این گرایش با نوشته‌های قائم مقام شکل عملی به خود گرفت. با این همه، قائم مقام نتوانست خود را از جاذبة سجع، مترادف‌های فراوان و برخی دیگر از مشخصات نثر فنی رها سازد. افزون بر این، نیروی دیگری که قائم مقام را از پیشگامی نثر نوین باز می داشت، تقلید و نگاه به گذشته بود.
 
 در سالهای بعد با فراهم شدن شرایط اجتماعی و سیاسی و ظهور روشنفکران و نظریه‌پردازان تجددگرا، حرکت به سوی ساده‌نویسی شتاب بیشتری یافت. آجودانی معتقد است: «نظریه‌پردازان این دوره امثال آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، طالبوف و زین‌العابدین مراغه‌ای از مدتها قبل از انقلاب مشروطه به سبب نیازهای سیاسی و اجتماعی جامعة ایران و متناسب با ساخت فرهنگی این دوره، آگاهانه و هوشیارانه، در جهت رسیدن به اهداف اجتماعی و سیاسی خود، مؤسس و مشوق ساده‌نویسی و دگرگونی بنیادین ادبیات شده بودند» (آجودانی، 1383: 148).
 
 طالبوف خود را مهندس نثر فارسی به حساب می‌آورد.وی به علت تحولی که در نثر ایجاد کرد و علی رغم اشکالات زبانی متعدد در نوشته هایش، شایستة آن است که یکی از بنیان‌گذاران ساده نویسی به شمار آید (آرین پور، 1372: 299). بدین ترتیب، کتاب‌های نهضت بیداری این دوره، همچون: سیاحتنامه،سرگذشت حاجی‌بابا، کتابهای طالبوف و...به واسطة مخاطب شناسی قوی پدید‌آورندگان خود و برخورداری از دو عنصر سادگی و طنز دلچسب، دست به دست  می‌گشت و عمیقاً  ادبیات و سیاست مشروطه را تحت نفوذ خود قرار می‌داد.
 
عنصرتحول و دگرگونی مهمترین ویژگی اندیشه، فرهنگ و ادبیات این دوره است. این ویژگی به صورت چشمگیر در زبان این عصر پژواک یافته است. تار و پودهای کهنه و فرسوده و زنجیرهای پولادین که در طی قرنها بر پیکر زبان بسته شده‌ بود، یکی پس از دیگری گشوده می‌شد. این زبانِ در آستانة تغییر، از تحولات اساسی در جامعه حکایت داشت. اگر به نظریة ویتگنشتاین در مورد رابطه زبان و تحولات جامعه توجه کنیم، عمق این دگرگونی آشکارتر می‌‌گردد. وی بر این باور است که: «محدودیت زبان من، محدودیت جهان من است. زندگی جامعه‌‌ای ایستا و مرده باشد، طبعاً در آن جامعه زبان هم مرده و ایستا است»‌ (شفیعی کدکنی، 1380: 30).
 
 در مشروطه بر پایة این نظریه و درست برخلاف جهت آن، جهان ایستا و جهان‌بینیِ تکراری جامعه در حال دگرگونی اساسی است. زبانِ رسته از قید و بندها آزادانه نفس می‌کشد و خود را به گفتار و محاوره و در یک کلام به مردم و نیازهای روز جامعه نزدیک می‌‌سازد. طنز در تحرک، شادابی و انعطاف زبانِ ادبی این دوره، جایگاه برجسته‌ای دارد. طنز مشروطه، بویژه در حوزه نثر به علت آمیزش با گونه‌های جدید ادبی، مانند رمان و نمایشنامه، تأثیری شگرف بر مخاطبان خود داشته است.