- ب ب +

بگویم با تو رمزی چند ز اسرار

 الا! ای هوشمند خوب کردار
بگویم با تو رمزی چند ز اسرار
 
چو دانش داری و هستی خردمند
بیاموز از فتوت نکتهای چند
 
که تادر راه مردان ره دهندت
کلاه سروری بر سر نهندت
 
اگر خواهی شنیدن گوش کن باز
زمانی باش با ما محرم راز
 
چنین گفتند پیران مقدم
که از مردی زدندی در میان دم
 
که: هفتاد و دو شد شرط فتوت
یکی زان شرطها باشد مروت
 
بگویم با تو یک یک جملهٔ راز
که تا چشمت بدین معنی شود باز
 
نخستین، راستی را پیشه کردن
چو نیکان از بدی اندیشه کردن
 
همه کس را بیاری داشتن دوست
نگفتن: آن یکی مغز و دگر پوست
 
ز بند نفس بد، آزاد بودن
همیشه پاک باید چشم و دامن
 
اگر اهل فتوت را وفا نیست
همه کارش به جز روی و ریا نیست
 
کسی،کو را جوانمردیست در تن
ببخشاید دلش بر دوست و دشمن
 
بهر کس خواستی میباید آنت
اگر خواهی بخود، نبود زیانت
 
مکن بدبا کسی کو باتو بدکرد
تو نیکی کن، اگر هستی جوانمرد
 
زبان را در بدی گفتن میآموز
پشیمانی خوری تو هم یکی روز
 
عطار - فتوت‌نامه