زندگی علمی و مبارزاتی آیتالله میلانی از زاویه نگاه آیتالله خامنهای
«اولین درس خارج من، درس مرحوم آیتالله میلانی بود؛ ایشان هم ملا و محقق و هم در مشهد آبرومند و معروف و هم با پدرم خیلی دوست بود. [...] پدرم تأکید کرد که من درس ایشان بروم.» (۱) آنچه که خواندید روایت حضرت آیتالله خامنهای در مورد آیتالله میلانی بود که در کتاب روایت آقا منتشر شده است. حضور آیتالله میلانی در حوزه مشهد به قدری مؤثر بود که چهار ماه بعد از ارتحال ایشان، آیتالله مرتضی حائری میگوید: «ما امسال برای منزل دادن به طلبه های فیضیه در مضیقه بودیم. عده ای هم از طلاب مشهد آمده اند و جا و مکان ندارند. [...] از نامبردگان سئوال شد چرا طلبه های مشهد به قم آمده اند جواب داد بعد از مرگ میلانی حوزه مشهد به هم خورد و از طرفی بیشتر مدارس دینی را هم در مشهد خراب کردهاند.» (۲)
سابقه دیرین آشنایی
آشنایی حضرت آیتالله خامنهای با مرحوم آیتالله میلانی فقط در مقام شاگردی نبوده و پیشینهای دیرین دارد. رهبر معظم انقلاب در این باره گفتهاند که «مرحوم آقای میلانی هم مثل پدرم متولد نجف است. پدر ایشان هم روحانی بوده و تقریباً همان زمانی که پدربزرگ ما آمده، به تبریز میآیند و مدتی در آنجا میمانند. پدرم و مرحوم آقای میلانی که هر دو متولد ۱۳۱۳ قمری بودند و مرحوم آقاسیدابراهیم [دروازهای] که شاید یکی دو سال از آنها بزرگتر بود، هر سه با هم به یک مکتبخانه میرفتهاند.» (۳) البته رفاقت آیتالله سیدجواد خامنهای و آیتالله میلانی متوقف به تبریز نمیماند، بلکه «دوران طلبگی در نجف دوست و رفیق بودند. از وقتی که آقای میلانی به مشهد آمدند، پدرم با ایشان رفت و آمد داشتند و مکرر اتفاق افتاده بود که آقای میلانی صبح زود و تنها به منزل پدرم میآمد و مینشستند با هم صحبت میکردند. [...] بعدها که ریاست آقای میلانی گسترش پیدا کرد و مراجعات زیاد شد دیگر معاشرت آقا و ایشان کم شد؛ پدرم که اصلاً نمیرفت؛ ایشان هم وقت نمیکرد بیاید. نرفتن پدرم به خاطر این بود که آنجا دستگاه ریاستی بود و اصلاً پدرم اهل نزدیک شدن به اینجور جاها نبود و هر جا که شلوغ بود، نمیرفت. آقای میلانی هم به خاطر اینکه گرفتار بود، نمیتوانست بیاید؛ لذا همدیگر را کم میدیدند.»(۴)
شاگرد ویژه
آیتالله خامنهای که از ابتدای حضور آیتالله میلانی در مشهد ایشان را درک کرده بود، به واسطه پدر ارتباط نزدیکی با ایشان داشت. «آن روزهایی که آقای میلانی تازه به مشهد آمده بود و علما به دیدن ایشان میرفتند، من هم -که نوجوان بودم- با مرحوم پدرم به دیدن ایشان رفتیم. فراموش نمیکنم، استاد بزرگ و عالم نامآور و بینظیر حوزهی مشهد، مرحوم آیتالله حاج شیخ مجتبی قزوینی، جلوی ایشان نشسته بود و طلبکارانه از ایشان میخواست و اصرار میکرد که شما در مشهد بمانید. در واقع مرحوم حاج شیخ مجتبی، ایشان را در مشهد نگه داشت.» (۵)
این دوستی و سابقه بحث و درس، در روند تحصیل هم برای شاگرد ویژه آیتالله میلانی مفید بود. «گاهی هم که پدرم و آقای میلانی به همدیگر میرسیدند، راجع به من صحبت میکردند و آقای میلانی از من تعریف میکرد. و این نوع برخورد، مشوّق من بود. من یک سال درس اصول آقای میلانی و دو سال و نیم درس فقه ایشان شرکت کردم و بعد در سال ۳۷ به قم رفتم. درس آقای میلانی طبعاً میدان جدیدی بود. با آقا خیلی در موضوع درس صحبت میکردم؛ با خود آقای میلانی هم مواردی اتفاق افتاده بود که بروم از ایشان سؤالی بپرسم یا اشکال کنم. اما با آقا از این جهت زیاد گفتگو داشتیم. شبها که درس آقای میلانی تمام میشد مصادف بود با ساعتی که پدرم از حرم به طرف منزل برمیگشت. یک قرار قهری بین من و پدرم شده بود که اگر ایشان زودتر میآمد و میدید درس برقرار است، مقداری تأمل میکرد که من برسم و اگر هم من زودتر میآمدم، منتظر ایشان میشدم که از حرم بیایند و با هم به خانه برویم. در بین راه، من درس آقای میلانی را تقریر میکردم و آقا با من بحث میکرد.» (۶)
این مباحثهها با پدر و اشکالاتی که ایشان به توضیحات فرزند داشت، موجب تعمق بیشتر میشد و گاه نتایج شیرینتری در پی داشت: «از جمله، آن شبی که آقای میلانی بحث «الصلاة فی اللباس المشکوک» را شروع کرده بود، من درس را برای پدرم گفتم. آقا گفت: «من یک جزوهی خوب دربارهی «لباس مشکوک» دارم که میدهم نگاه کنی.» به منزل که رسیدیم، ایشان در میان کاغذهایشان گشتند و جزوهای را درآوردند که تقریرات درس مرحوم نائینی بود. [...] آقا گفتند این را بگیر مطالعه کن. من نگاه کردم و دیدم عیناً درس آقای میلانی است: یعنی آن درس شب اول آقای میلانی را عیناً آنجا خواندم. از آن شب به بعد، من آن جزوه را پیش مطالعه میکردم و درس آقای میلانی میرفتم. کاملاً برای من روشنگر و خوب بود. این جزوه، خیلی به درد طلبهها میخورد.»(۷)
همکاری در مبارزات
ارتباط آیتالله خامنهای با آیتالله میلانی منحصر به درس نبود و در مبارزات هم با او در تماس بود. او مبارزه را از قبل از ارتحال آیتالله بروجردی آغاز کرده بود. به عنوان نمونه سندی به تاریخ ۸ دی ۱۳۳۹، حاوی تلگراف مشترکی از سوی ایشان و دیگر علمای طراز اول خراسان به وزیر فرهنگ وقت است که در آن به تغییرات در برنامه تعلیمات دینی مدارس ابتدایی و «از اصالت انداختن» آن به شدت اعتراض شده است. (۸)
بعد از ارتحال آیتالله بروجردی هم او با مراجع قم، به ویژه امام خمینی همراهی فراوان داشت و از مراجع پیشرو در مبارزات بود. چنانکه یکی از مبارزان میگوید: «اغلب وقتی اعلامیهای را از طرف امام، خدمت آیتالله میلانی میبردم تا امضا کند، ایشان ابتدا اعلامیه را میبوسید و میگفت: سلامالله علیه و سپس آن را امضا میکرد و بعد تازه متن اعلامیه را میخواند.»(۹)
ارتباط آیتالله میلانی با طلاب مبارز و گروههای مختلف مبارز از جبهه ملّی و نهضت آزادی گرفته تا گروه شهید قرنی و هیأتهای موتلفه اسلامی، سبب شده بود که وی به شدت زیرنظر ساواک باشد. از جمله ساواک خراسان که سر راه همه مکاتبات پستی که به آقای میلانی میرسید صافی گذاشته بود. تا جایی که وقتی آیتالله خامنهای در بهمن ۱۳۴۲ با آیتالله میلانی نامهنگاری میکند و از قصد سفر تبلیغی خود به زاهدان برای افشای حوادث نیمه اول سال سخن گفته و تقاضای معرفی به آیتالله کفعمی برای مساعدت در آن منطقه را میکند، سرتیپ بهرامی، رئیس ساواک خراسان، ساواک زاهدان را از مفاد نامه آگاه میکند که «آقای علی حسینی الخامنه، واعظ... [که] یکی از طرفداران آیتالله میلانی [است] و طبق اطلاع در ایام مبارک رمضان در زاهدان خواهد بود... خواهشمند است دستور فرمایید اعمال و رفتار وی را تحت کنترل قرار دهند.» (۱۰)
بازگشت به مشهد
وقتی آیتالله سیّدعلی خامنهای به خاطر کسالت پدر، فضای پرشور قم را رها کرد و به قم بازگشت، باز یکی از نقاط امیدآفرین برای ایشان درس آیتالله میلانی بود. وقتی ایشان برای خداحافظی به نزد استاد خود، «آقا مرتضی حائری» رفته و شرح کسالت پدر را میدهند، استاد مخالفت میکند. «شاید حاجآقا مرتضی خیال میکرد که من تحصیلاتم متوقف میمانَد؛ در حالی که اینجور نبود. در مشهد استادی مثل آقای میلانی حضور داشت و حوزه برقرار بود. من هم بعد از بازگشت سالها درس آقای میلانی رفتم.»(۱۱)
فشار بر آیتالله از همان هجرت به تهران برای مخالفت با اعدام امام خمینی با تکیه بر مرجعیت ایشان و استناد به قانون اساسی مشروطه آغاز شد. مدتی پس از هجرت به تهران، آیتالله میلانی در بیانیهای به تاریخ ۱۵ مهر ۱۳۴۲، اعلام کرد که مأموران حکومتی خانهاش را در تهران محاصره کرده و او را در خانهاش زندانی ساختند. سپس در همان ماه، با زور سرنیزه از خانه خارج کردند و همراه با مأموران شاه به مشهد مقدس فرستادند.
از تاریخ ۴۳/۸/۲۱ از منزل آیتالله میلانی رفع محدودیت گردید و ساواک شیوه کنترلی خود را از شکل آشکار و ایجاد محدودیت فیزیکی به شیوه کنترل و تعقیب و مراقبت تغییر داده و تمامی رفت وآمدها به منزل آیتالله میلانی و یا فعالیتهای ایشان به هنگام خروج از منزل و تماسها را تحت مراقبت و کنترل قرار میداد. کنترل غیرمحسوس ساواک از رفت و آمد اشخاصی که به منزل و حتی خارج از منزل ایشان تردد داشتند، ارتباط را دشوار کرده بود. (۱۲) با چنین اعمال فشاری به مرور ساواک توانست رابطه مبارزان با آیتالله را کمرنگ کند.
از طرفی ایشان در بیت خود نیز دلنگران نفوذ ساواک بود؛ تا آنجا که در گزارشی از ساواک خراسان به تاریخ ۱۰آبان ۱۳۴۹، به دشواری کسب اطلاع از ملاقاتهای خصوصی آیتالله میلانی اشاره شده و ذکر میشود که «در ملاقاتهای خصوصی افراد سرشناس با میلانی طبق معمول اشخاص دیگری حضور ندارند و حتی سیّدمحمدعلی میلانی پسر وی از اطاق خارج میشود.» و تازه در این سال است که رئیس ساواک دستور به نصب تجهیزات شنود میدهد: «ساواک میتواند از طریق فنی نفوذ و در جریان قرار گیرد. ساواک خراسان را توجیه نمائید.»(۱۳)
ورود نفوذی به بیت آیتالله
آیتالله که چنین برداشتی از نوع رفتارهای ساواک داشت، در این خصوص بر تحفظ خود افزود و پیامهای خاص برای مراجع همراه در مبارزه را از طریق پیک مخصوص منتقل میساخت. برغم دقت آیتالله، ساواک موفق میشود محمدرضا نوغانی با نام مستعار «فرات» را که پیشتر در جمع مبارزین بود و ارتباط خوبی با آیتالله داشت، با استفاده از روش «تهدید و تطمیع» به عنوان عامل خود در دفتر ایشان جذب کند. پوشش اصلی نوغانی، ایفای نقش به عنوان قاصد و نماینده مورد اعتماد آیتالله میلانی بود.
مهمترین عملکرد ثبتشدهی فرات در اسناد، به مأموریت او در سال ۱۳۴۴ بازمیگردد. طبق گزارشهای متعدد ساواک مشهد و یادداشتهای تحلیلی، آیتالله میلانی، نوغانی را به قم فرستاد تا با آیات عظام گلپایگانی، شریعتمداری و مرعشی نجفی هماهنگی کند تا سالگرد وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به عنوان عزای ملّی اعلام شود. ساواک که از این مأموریت مطلع بود، به عامل خود دستور داد تا ضمن حفظ ظاهر انقلابی، با ابراز نظرات منفی و القای بیاثر بودن صدور اعلامیه، زمینههای ذهنی مثبت مراجع را تخریب کرده و مانع از یک اقدام هماهنگ شود. (۱۴)
«ریشه اصلی قضیه، ناتوانی و بیماری خود آیتالله میلانی بود که ارتباطات مستقیم ایشان را قطع کرده بود. والا اگر ارتباطات ایشان با علما و حوزه و مردم بود، اصلا این جریانات نمیتوانست در بیت ایشان هم نفوذ کند [...] انزوای سیاسی بیت از یک طرف نفوذ شیخ رضا نوغانی از یک طرف، یک سری حرکتهایی را در بیت به وجود میآورد که مبارزین را نسبت به آیتالله میلانی بدبین میکرد.»(۱۵) در اثبات صحت این بیان، میتوان به یک گزارش ساواک رجوع کرد که در سالهای جلوتر که وضع مزاج ایشان بهتر بوده است، پس از سخنرانی ۲۶ مهر ۱۳۴۲ نوغانی در روضه صبح جمعه در منزل آیتالله میلانی که تلاش داشت مردم را به اسم صاحب بیت از پیگیری برای گرفتن انتقام از مسببین حادثه مسجد فیل منصرف کند؛ جمعی از بازاریها و کسبه به او مراجعه میکنند و ایشان میگوید: «ما حاضریم کاری کنیم که این گفتههای نوغانی که خیلی مسالمتآمیز بوده، جبران شود. خودتان بیایید برنامهای ترتیب و هرچه حقیقت است بگویید و بایستی مسلمانان حق خود را بگیرند و اگر سکوت کنیم از ما سواری خواهند گرفت در حالیکه اقدامات ما باعث میشود که اگر عدهای هم از بین بروند در ایران نهضتهایی به وجود آید.»(۱۶)
شایعه دیدار با شاه
ماجرای شایعه دیدار آیتالله میلانی با شاه در سال ۱۳۴۸ موجب دلسردی بسیاری از انقلابیون شد. طاهر احمدزاده درباره این ماجرا میگوید: «شیخرضای نوغانی آن قدر زمینهچینی کرد که وقتی شاه مشهد میآید، در حرم پسر آیتالله میلانی را بردارد به حضور شاه ببرد و بعد هم از رادیو اعلام کردند که آیتالله میلانی به دیدار شاه رفته است. حالا بگذار تکذیب بکنند. خوب چند نفر باسواد روزنامه را میخوانند؟ ولی رادیو را میلیونها نفر در شهر و روستا شنیدند. من فهمیدم که این توطئهای بود که چهار قطعه زمین، دو قطعه زمین از آستان قدس و دو قطعه هم از مسجد گوهرشاد به خاطر همین شیرینکاری شیخرضای نوغانی به خاطر این برنامه که او تدارکش را دیده بود، به او هدیه شد.»(۱۷) این ماجرا در یک سند ساواک به تاریخ ۱۰ آذر ۱۳۴۸، چنین انعکاس یافته است: «در موقع تشریف فرمائی شاهنشاه آریامهر در چندی قبل به شهر [مشهد] در روزنامه ها و رادیو منتشر شده بود که جزو روحانیون آیتالله میلانی به حضور شاهنشاه بار یافته است [...] در این زمینه چند نفر از آقایان روحانیون در این زمینه مکاتبه نمودند و جریان را جویا میشوند و در نتیجه نماینده آقای میلانی رسما چند روز قبل در روزنامه کیهان شرحی مینویسد «آیتالله میلانی از روزی که عارضه کسالت پیدا کردند تاکنون از خانه بیرون نرفتند» که رفع سوء تفاهم شود. اکنون در محافل گفته میشود آقای میلانی که به حضور شاهنشاه مشرف گردیده غیر از آیتالله میلانی معروف میباشد.»(۱۸) اما تکذیبیه مذکور چندان اثر نکرد، تا جایی که پسر آیتالله قمیبرای همفکری درباره این خبر به دیدار آیتالله مرعشی نجفی میرود و آنگونه که سند ساواک نوشته، از ایشان میشنود «آیتالله مرعشی مدعی بوده که میلانی شرفیاب نشده ولی دستگاه با وی به مخالفت برخواسته و میخواهد وجهه او را خراب نماید.»(۱۹) برغم دقت نظر این مرجع، فتنه ساواک فروکش نمیکند و شایعات ادامه مییابد.
البته از ابتدای دهه ۱۳۴۰ بارها برای چنین دیداری تلاش شده بود و خبر دیدار یکبار دیگر هم به دروغ در سال ۱۳۴۱ منتشر شده و در روزنامه کیهان ۱۶ فروردین ۱۳۴۱ تکذیبیه آن منتشر شده بود. یک سند ساواک به تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۴۱ درباره پیامدهای این ماجرا مینویسد: «آقای سید حسین میردامادی اظهار میداشت که قبل از تشرف شاه به مشهد از آقای میلانی از طرف استاندار و سازمان امنیت دعوت میشود که موقع تشرف اعلیحضرت آقای میلانی در حرم باشند. آقای میلانی قبول نمیکنند باز دو مرتبه تقاضا میشود از طرف استاندار که وجود شما لازم است باید تشریف بیاورید. آقای میلانی میگوید اگر من یقین بدانم که وجودم در موقع آمدن شاه ضروری است از ایران [به] خارج میروم، به ملاقات شاه نمیروم. آقای سید حسین میگفت که این سید چقدر شجاعت دارد، این حرفها شوخی نیست. با اینکه آقای میلانی در موقع تشرف شاه به آستان قدس رضوی نبوده، روزنامه اطلاعات درج میکند که موقع تشرف شاه آقایان علما و روحانیون با شاه ملاقات کردند. در ضمن اسم از آقای میلانی میبرد. [...] آقای جزایری شرحی به روزنامه اطلاعات مینویسد که تکذیب کند خبر مندرج در شماره قبل را، روزنامه اطلاعات قبول نمیکند لذا روزنامه کیهان شرحی درج میکند و تکذیب میکند ملاقات آقای میلانی را با شاه.»(۲۰) این ماجرا بارها تکرار شده است تا جایی که در یک سند ساواک به تاریخ ۹ خرداد ۱۳۵۲، دیدار فردی با تشابه اسمیپیشنهاد شده است: «ای کاش یکی از مقامات ما را در جریان قرار میداد، ما خودمان سه چهار روز جلوتر آیتالله سیدابراهیم میلانی را به مشهد میبردیم و در روزنامه هم درج میکردند آیتالله میلانی با شاهنشاه ملاقات میکند.»(۲۱) با این حال تا آخرین روز حیات ایشان، با اهتمام شخص آیتالله میلانی آرزوی دیدار شاه با ایشان محقق نشد.
ایستادگی آیتالله
اما با همه این کنترلها، اسناد منتشر شده در ساواک نشان میدهد که آیتالله میلانی پس از بسته شدن فضای سیاسی کشور در چند سال پایانی عمر خود در عین رعایت احتیاطات لازم، همچنان تلاشهایی در جهت برقراری ارتباط با انقلابیون داشته و در مواقع لزوم آنها را یاری میکرده است. وی در این مدت نامهنگاریهایی با مرحوم آیتالله طالقانی داشته و از موقعیت خود برای تخفیف مجازات زندانیان سیاسی بهره میگرفته است. همچنین او ارتباطات خود را با امام خمینی که به نجف تبعید شده بودند را قطع نکرد و مکاتباتی با معظم له داشتند. جالب است که آیتالله مزاحمت مأمور ساواک را نیز در این موارد دفع کرده است. به عنوان نمونه وقتی ۵ شهریور ۱۳۴۵ نامهای از طرف امام خمینی به آیتالله میلانی توسط حاج اکبر بزاز ارسال میکند، موجب عصبانیت ساواک میشود که «از فرات چگونگی را بپرسید مثل این که او دیگر برای ما کار نمیکند مشغول مهمانخانهداری است به او تذکر دهید که چنانچه مایل به ادامه کار نیست کتباً اطلاع دهد تا تصمیم لازم گرفته شود.»(۲۲)
این عجز رژیم پهلوی در محدود کردن ایشان در بیان نظر شرعی، گاه در برخی از اسناد نیز انعکاس دارد. به عنوان نمونه در پی انتشار اعلامیه آیتالله میلانی در محکومیت اسرائیل در جریان جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در سال ۱۳۴۶، تیمسار نصیری، رئیس وقت ساواک، برای ایشان پیغامیتهدیدآمیز فرستاد مبنی بر اینکه «اقدام ایشان در نوشتن اعلامیه کاملاً به ضرر ایشان تمام خواهد شد، و در فرصت مناسب تلافی، میشود.»(۲۳)
تلاش عنصر نفوذی برای حذف نام امام
درگذشت آیتالله سید محمود حسینی شاهرودی، مرجع اعلم نجف فصل جدیدی از مبارزات بود. زمانی که شاه تلاش داشت پس از ارتحال آیتالله بروجردی، مرجعیت را از قم به نجف منتقل کند، به ایشان تسلیت گفته بود و جایگاه علمیآن مرجع، مورد توجه بسیاری از متدینین در ایران قرار گرفته بود. با درگذشت وی، بار دیگر موضوع انتخاب مرجع برای این طیف مطرح شده بود.
نوغانی یا همان فرات، در سخنرانی خود در مسجد جامع گوهرشاد که برای بزرگداشت آیتالله شاهرودی در تاریخ پانزدهم شهریور ۱۳۵۳ برگزار شده بود، به تبلیغ مرجعیت آیات عظام: شاهرودی و سیدابوالقاسم خویی(نجف) و سید کاظم شریعتمداری (قم) و خوانساری (تهران) و آیتالله میلانی (مشهد) اقدام کرد.
اما در همین روزها، آیتالله خامنهای و برخی مبارزان دیگر در تلاش برای اطلاع دادن اعلمیت امام خمینی به عموم جامعه بودند. آیتالله خامنهای برای آیتالله شاهرودی مجلس بزرگداشتی در مسجد کرامت گرفت و طبق متن گزارش ساواک به تبلیغ امام پرداخت: «رسالهای از [آیتالله] سیدابوالقاسم خویی چاپ شده که حاشیهی ۹ نفر از مراجع تقلید از جمله [آیتالله] خمینی در آن هست. بنابراین، فتوای [آیتالله] خمینی هم در این رساله موجود میباشد و در دسترس عموم است و مشکل کمبود رساله [آیتالله] خمینی بدین وسیله مرتفع شده و مردم میتوانند از آن استفاده نمایند.»(۲۴)
بنابر آنچه که یکی از شاگردان درس تفسیر آیتالله خامنهای، پس از افتادن به دست ساواک گفت، ایشان تا حدی آشکارتر از سایر مبارزین به تبلیغ امام میپرداخت. وی در کلاس تفسیر خود در مدرسهی میرزا جعفر از حاضران خواست در تبلیغ مرجعیت آیتالله خمینی بکوشند. چند روز بعد، تعدادی از درس آموزان این جلسه توسط ساواک دستگیر شدند. جرم آنها پیروی از تقاضای آیتالله خامنهای بود. (۲۵)
اما کسالت شدید آیتالله راه را برای طرح نام او توسط عناصر مذکور در مقابل امام مسدود کرده بود. خرداد ۱۳۵۴ آیتالله در بیمارستان پارس جهت آزمایشات پزشکی بستری شد. این امر موجب نگرانی ساواک برای امکان ارتباط بدون مانع او با مبارزان شد. اداره کل ساواک دستور میدهد: «نظر به این که احتمال دارد روحانیون و طبقات مختلف به عنوان عیادت از وی در بیمارستان مذکور با او ملاقات نمایند. لذا خواهشمند است دستور فرمائید ترتیبی اتخاذ گردد که دکترهای معالج او به ملاقات کنندگان ابلاغ نمایند که حال وی مساعد نیست و نمیتواند با کسی ملاقات نماید.»(۲۶)
یادهای تلخ
بر اثر کهولت و افزایش تنگنای ساواک و نیز توفیق عناصر نفوذی در موارد مشابه آنچه ذکر شد، به مرور مواضع آیتالله میلانی، جایگاه او را در نزد روحانیت مبارز مشهد، خاصه آیتالله خامنهای که الفبای مبارزه را نزد امام خمینی مشق کرده بود، تضعیف کرد و گاه موجب برخوردهایی شد که ایشان به تلخی از آن یاد میکند، اما همچنان شخصیت استاد را میستاید: «برای ایشان خیلی احترام قائلم. شخصیت احترام انگیزی بود. مردی بود ملا و کاملاً درس خوانده؛ آدمیبود جامع، خوش ذوق، اهل تاریخ، اهل شعر، اهل رجال، اهل... مسائل عرفانی و معنوی... اهل فلسفه؛ هم فقیه خوبی بود و هم مدرسی قوی... مردی بود بسیار ملایم و خیلی محترم. برخوردش غالیه احترام آمیز و توأم با پختگی، توأم با مهربانی و نرمی ... ایشان علاوه بر اینها یک جنبه روشنفکری هم داشت... سیاستمدارهای متمایل به آزاداندیشی و آزادمنشی به ایشان تمایل داشتند.»(۲۷)
با این حال، مشرب مبارزاتی متفاوت او و تلاش برای تکمیل خلأهای مورد نظر، از چشم ساواک نیز دور نماند. «یاد شده از روش میلانی [و ...] در اداره مدارس طلابی که زیر نظر آنها تربیت میشوند انتقاد نموده و اظهار داشته طلبه تنها نباید درس بخواند بلکه باید با مسائل اجتماعی و سیاسی نیز آشنا باشد و روش حکومتی اسلام را هم بداند و نیز باید روحیه مبارزه با فساد در او پرورانده بشود [...] نامبرده افزود درصدد هستم که اگر پولی تهیه شود چند نفر طلبه را در یک مدرسه نگهداری و طبق میل و افکارم تربیت کنم.»(۲۸)
شاید نمونهای از تفاوت نگاه به شیوه عمل را بتوان در سالهایی دورتر، یعنی ۱۶ فروردین ۱۳۴۶ و در این سند ساواک، به روشنایی دید: «سید علی خامنهای منزل آیتالله میلانی میرود و از قول خود و عده [ای] از ایشان میخواهد که اعلامیه در مورد تبعید آقای قمیبدهد که ایشان چیزی نگفته و تقصیری نداشته فقط امر به معروف و نهی از منکر کرده و آقای میلانی در مقابل او دو ساعت اصرار و مقاومت میکند و میگوید صلاح آقای قمی و دیگران نیست که اعلامیه بدهم و من با وسائلی که دارم در تهران خواستهام که از مقامات بالا استخلاص ایشان را بخواهند.»(۲۹) اما همین سند نیز گویای احترام ویژه و اهتمام متقابل طرفین برای اقناع دیگری است که «دو ساعت» به گفتگو پرداختهاند. عجیب آنکه این ملاقات ساعت ۸ بعد از ظهر همان روز نیز تکرار شد؛ با همان حرفها و همان جوابها. (۳۰) وقتی چند روز بعد، پس از تشییع حاج شیخ مجتبی قزوینی آیتالله خامنهای دستگیر میشود، مراجعات او به نزد آیتالله میلانی یکی از محورهای بازجویی است. (۳۱) همین امر موجب آشکار شدن بیشتر نفوذ ساواک در بیت آیتالله برای زیر نظر گرفتن فعالیتهای ایشان میشود: «یکی دو نفر آنجا بودند... دور و بر ما بودند که ظاهراً قابل اطمینان نبودند. مثل این که گزارش میدهند.»(۳۲) شاید این امر هم در کاهش تعامل و در نتیجه تشدید جدایی مسیر مبارزاتی آنها در سالهای بعد بیتأثیر نبود.
جمعه فراق
از غروب جمعه، ۲۰ دیماه ۱۳۵۳ آیتالله سیّدعلی خامنهای ششمین دوره بازداشت و زندان را سپری میکرد. شب جمعه هفدهم مردادماه سال ۱۳۵۴، آیتالله خامنهای در خواب خود را برابر مسجدی در میان بازار مشهد دید. فرشها را جمع کرده بودند و مسجد در حال تعمیر بود. برخی سنگهای روکار دیوارها افتاده و دو مرد که انگار فرشته بودند، دو طرف مسجد قرار داشتند. امام جماعت آن مسجد آقای علم الهدی از شاگردان نزدیک آیتالله میلانی و منصوب ایشان بود. وقتی بیدار شد، خواب را برای هم سلولیها بازگفت و نگران شد که یا آقای علمالهدی یا آیتالله میلانی درگذشته است. «همین روز بود یا روز بعد، بردندم بازجویی، اتاقی غیر از اتاق همیشگی بازجویی. کاوه [= همایون کاویانی]، رئیس بازجوها در انتظارم بود. شروع به بازجویی کرد و یکی از چیزهایی که گفت این بود: «لابد میدانی آقای میلانی هم مرده است! گفتم: از کجا باید بدانم؟ گفت: مرده است.» (۳۳) اینچنین آیتالله خبر غمناک درگذشت استاد را شنید و دیگر مجالی برای برگزاری بزرگداشت در مسجد کرامت یا امثال آن نبود.
۱) خامنهای، سید علی (۱۴۰۴) روایت آقا، تهران: انتشارات انقلاب اسلامی، ص۱۹۲
۲) مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات (۱۳۹۵) آیتالله العظمی سیدمحمدهادی میلانی به روایت اسناد ساواک، ج۳، ص ۶۵۱
۳) روایت آقا، ص۱۹
۴) همان، ص۶۸
۵) روایت آقا، ص۶۸
۶) همان، ص۱۹۲
۷) همان، ص ۱۹۳
۸) مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات (۱۴۰۰) انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، ج۱، تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص ۳۹
۹) طاهراحمدی، محمود (۱۳۸۳) خاطرات ابوالفضل توکلیبینا، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص۴۶
۱۰) بهبودی، هدایتالله (۱۳۹۰) شرح اسم، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص ۱۶۳
۱۱) روایتآقا، ص ۲۱۱
۱۲)آیتالله العظمی سیدمحمدهادی میلانی به روایت اسناد ساواک، ج۲، ص ۲۹۷
۱۳) مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات (۱۳۸۳) حجتالاسلام حاج شیخ عباسعلی اسلامی به روایت اسناد ساواک، تهران: انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص ۳۴۹
۱۴) آیتالله العظمی سیدمحمدهادی میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۳، ص ۳۲۴
۱۵) مصاحبه آیتالله سید احمد علمالهدی با مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۳۱/۲/۱۳۸۲، شماره کاست ۱۲۵۷۰
۱۶) انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، ج۳، ص ۲۷۰
۱۷) مصاحبه طاهر احمدزاده با مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره کاست ۲۲۶
۱۸) آیتالله العظمی سیدمحمدهادی میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۳، ص ۳۵۶
۱۹) مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات (۱۳۸۸) آیتالله العظمی سید شهابالدین مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج۲، ص ۵۰۴
۲۰) انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، ج۱، ص ۷۱
۲۱) همان، ص ۴۱۳
۲۲) آیتالله العظمی سیدمحمدهادی میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۲، ص ۴۹۱
۲۳) همان، ج۳، ص ۵۹
۲۴) همان، ص ۲۶۸
۲۵) همان، ص ۲۴۰
۲۶) همان، ص ۶۴۰
۲۷) شرح اسم، ص ۱۹۶
۲۸) آیتالله العظمی سید محمدهادی میلانی به روایت اسناد ساواک، ج۳، ص۵۹۰
۲۹) همان، ص۵
۳۰) شرح اسم، ص ۲۴۵
۳۱) همان، ص ۲۵۲
۳۲) همان، ص ۲۴۵
۳۳) همان، ص ۵۳۶