کتابی برای غلبه بر یک ندانستن تلنبارشده
کتاب «پاسیاد پسر خاک» شامل شرححال زندگی مرحوم حجّتالاسلام سیّدعلیاکبر ابوترابی است؛ شخصیّتی که به تعبیر رهبر انقلاب، «پس از مشارکت شجاعانه در صحنهی جنگ تحمیلی، سالهای درازی محنت اسارت در دست دشمن نابکار و فرومایه را چشید و مبارزهای دشوارتر از گذشته را در اردوگاههایی آغاز کرد که او در آنها، همچون خورشیدی بر دلهای اسیران مظلوم میتابید.»(۱)
مرحوم ابوترابی یکی از شخصیّتهای برجسته و شاخص تاریخ معاصر کشورمان است که در عرصهی عرفان و معنویّت، جایگاهی ممتاز میان اسرا و آزادگان داشتند و پس از بازگشت به وطن نیز با فعّالیّتهای سیاسی و اجتماعی مؤثّر، حضوری فعّال و تأثیرگذار در متن جامعه داشتند. لطفاً در خصوص انگیزهتان برای نوشتن دربارهی ایشان و فرآیند تهیّه و تولید این کتاب توضیح بدهید.
بسم الله الرّحمن الرّحیم. به تعبیر یکی از آزادهها، مرحوم حاج آقای ابوترابی یک شخصیّت سهل و ممتنع است؛ یعنی خیلی ساده احساس میکنی او را شناختهای و با او ارتباط میگیری امّا وقتی به درون این شخصیّت میروی و نگاه میکنی، میبینی این آدم چقدر روح بزرگی دارد و چه پیچیدگیهایی دارد که توانسته جمعالاضداد بشود و همه جور آدمی را دُور خودش جمع بکند. و من معتقدم همین روحیّه باعث شد که بچّههای آزاده جانشان را از دورهی اسارتشان به سلامت به در ببرند؛ این حرفی است که خیلیهایشان به زبان آوردند و من در مصاحبههای مختلفی این را شنیدم.
امّا این تحلیل است؛ من میخواهم یک خبر بگویم و آن اینکه چرا من به این شخصیّت پرداختم. واقعش این است که یک علاقهی شخصی به اضافهی یک ندانستن تلنبار شده از آقای ابوترابی همیشه ذهن من را درگیر خودش میکرد. من نه آزاده بودم، نه بچّهی یک آزاده بودم، نه همشهری آقای ابوترابی بودم و نه همسنّوسال آقای ابوترابی بودم که بگویم یک سنخیّتی با ایشان دارم؛ امّا ناخودآگاه به واسطهی دیدن حالات ایشان، دیدن رفتار ایشان و کردار ایشان در مسجد امام حسین تهران، به سمت ایشان کشیده شدم و همیشه برایم سؤال بود که این آدم کیست؟ چیست؟ این سؤال همیشه همراهم بود و وقتی هم که ایشان به رحمت خدا رفت، این سؤال برای من بزرگتر شد؛ لذا در کنار این سؤال، همانطور که گفتم، به واسطهی آن منش رفتاری آقای ابوترابی، یک علاقهی خاصّی هم به ایشان داشتم.
بعد از رحلت ایشان، آقای عبدالمجید رحمانیان ــ که خودشان از آزادههای بزرگوار هستند ــ کتابچههای کوچکی با عنوان «پاک باش و خدمتگزار» از مرحوم آقای ابوترابی منتشر کرد و خاطرات آقای ابوترابی را در آن کتابچههای کوچک نوشت که مثلاً یکی در مورد شهید سیّدعلی اندرزگو بود، یکی هم در مورد اتّفاقات قبل از انقلاب و فعّالیّتهای سیاسی آقای ابوترابی بود.
علاوه بر این، سال اوّلی که ایشان رحلت کرد، یادداشتهای جستهگریختهای از ایشان در مطبوعات منتشر شد. همچنین، دفتر ادبیّات انقلاب اسلامی حوزهی هنری هم کتابی تحت عنوان «از تربت کربلا» دربارهی ایشان منتشر کرده بود. «از تربت کربلا» مجموعهی سخنرانیهای آقای ابوترابی در اردوگاههای مختلف بود که همبندها و هماردوگاهیهای آقای ابوترابی، آنهایی که اصطلاحاً تندنویس بودند، این سخنرانیها را با مدادهای بندانگشتی روی کاغذ لف مینوشتند ــ به کاغذهای کوچکی که سیگار را در آن میپیچند، کاغذ لف میگویند ــ و بعداً با ترفندهای مختلفی این کاغذها را با خودشان آوردند ایران و این دستمایهی کتاب «از تربت کربلا» شد که دفتر ادبیّات انقلاب اسلامی آن را منتشر کرد. من آن کاغذها را در مؤسّسهی «پیام آزادگان» دیده بودم، بعداً آقای رحمانیان به آن کتاب چیزهایی افزود و یک توضیحاتی در کنارش داد که حاصلش شد کتاب دوجلدی «منشور پاکی و خدمتگزاری». در واقع، میخواهم بگویم تا پیش از اینکه من این کتاب را بخواهم بنویسم، این دو سه جلد کتاب منتشر شده بود، امّا کتاب پژوهشی نبود و بدون شک نمیتوانست من را اغنا بکند.
خیلیها وقتی از آقای ابوترابی صحبت میکردند، میگفتند آزاده بوده و برای آزادهها و اسرا این خدمات را داشته، امّا هیچ وقت نمیگفتند که ایشان در چه بستری بزرگ شده، در چه فضایی رشد کرده، چه تجربیّاتی داشته و قبل از انقلاب، به عنوان یک شخصیّت روحانی، چه کار میکرده. بنابراین، همین ندانستنها من را کشاند به سمت اینکه خودم یک کاری برای آقای ابوترابی بکنم. البتّه پیش از آن من تجربهی نوشتن مقاله را داشتم، امّا هیچ وقت به سمت نوشتن کتاب نرفته بودم؛ یعنی این جرئت را به خودم نداده بودم که این کار را بکنم. در نهایت، با پیشنهاد واحد تاریخ شفاهی دفتر ادبیّات انقلاب اسلامی در حوزهی هنری، من این عزم را در خودم جزم کردم که یک کاری باید برای آقای ابوترابی بکنم و همیشه هم در ذهنم این بود که «خدایا! اگر این کار آبرویی برای آقای ابوترابی نیست، من آبرویی از او نبرم»؛ این همیشه در ذهن من بود و هست.
به خاطر همین هم کارم را با مطالعههای کتابخانهای شروع کردم و ابتدا همهی منابعی را که تا آن زمان منتشر شده بود ــ یعنی سال ۱۳۸۲ ــ همان چیزی را که عیان بود، موجود بود و منتشر شده بود، جمعآوری کردم، یادداشتبرداری کردم یا به تعبیر پژوهشگرها فیشبرداری کردم. امّا این آغاز راه بود و من برای به ثمر رسیدن یک چنین کتابی، یک کار مهمّ دیگری داشتم که باید انجام میدادم و آن جمعآوری خاطرات آدمهایی بود که به نوعی با آقای ابوترابی زندگی کرده بودند؛ لذا کمکم وارد فضای گفتوگو شدم و حاصل این گفتوگوها هشتاد ساعت مصاحبه با آدمهای مختلفی در تهران، قم، قزوین و مشهد شد. با کسانی که پیشینهی خانوادگی آقای ابوترابی را میدانستند، با کسانی که از فعّالیّتهای سیاسی گذشتهی قبل از انقلاب آقای ابوترابی آگاهی داشتند و با کسانی که با آقای ابوترابی زندگی کردند، حشرونشر داشتند و دورهی اسارت را نفَسبهنفَس گذرانده بودند گفتوگو کردم و در نهایت، یک کار پژوهشی تحت عنوان «پاسیاد پسر خاک» حاصل شد که امیدوارم در خور توجّه بوده باشد و من توانسته باشم آن وظیفهای را که برای خودم تعریف کرده بودم، به سرانجام برسانم.
یافتن افرادی که در جنبههای خانوادگی ایشان نقش داشتند، طبیعتاً آسان است؛ امّا پیدا کردن کسانی که در اردوگاهها همراه ایشان بودند، کمی دشوار است. آیا موفّق شدید این افراد را بیابید و آیا آنها با راحتی و تمایل با شما گفتوگو کردند؟
گفتوگو با بچّههای آزاده راحت بود امّا در میان کسانی که تجربهی فعّالیّتهای سیاسی قبل از انقلاب را داشتند و آقای ابوترابی را میشناختند، افرادی بودند که گفتوگو با آنها خیلی سخت بود. شاید فضای سیاسی دههی ۶۰ و مواضعی که آدمها در دههی ۶۰ و در سالهای ابتدایی بعد از پیروزی انقلاب داشتند، باعث میشد که خیلی مایل نبودند در مورد آقای ابوترابی صحبت بکنند یا صریح حرف بزنند؛ به خاطر همین، بعضیهایشان به اصطلاحِ امروزی من را میپیچاندند یا در بیان جزئیّات طفره میرفتند و به کلّیگوییها اکتفا میکردند.
همانطور که خود شما نیز اشاره فرمودید، مرحوم ابوترابی شخصیّتی سهل و ممتنع بودند که ابعاد مذهبی، عرفانی، سیاسی و اجتماعی را در خود جمع کرده بودند. در نگارش کتاب، چه تدابیری اندیشیدید تا میان این وجوه متعدّد، تعادل لازم برقرار شود و هیچ یک برجستهتر یا کمرنگتر از وجوه دیگر جلوه نکند؟
اگر به شما بگویم که من هیچ تمهیدی نسنجیدم، دروغ نگفتهام. من آن چیزی را نوشتم که از آقای ابوترابی فهمیده بودم؛ یعنی در واقع اگر بخواهم یک خرده به خودم جسارت بدهم و حرفم را یک خرده متفاوتتر بزنم، باید بگویم من فقط سعی کردم همان توازن آقای ابوترابی را پیاده کنم. من اصلاً نخواستم مثلاً یک وجه زندگی آقای ابوترابی را پُررنگ بکنم یا در خصوص یک وجه دیگر بگویم مثلاً حجم کتاب اینجا کمتر بشود، پس من به این قسمت نپردازم؛ نه، اینطور نبود؛ من واقعاً شناخت خودم از مرحوم آقای ابوترابی را نوشتم.
حالا اگر این تراز شخصیّتی واقعاً در کتاب نمود پیدا کرده، یک بخش عمدهاش در واقع مربوط به زندگی خود آقای ابوترابی است که این تراز را داشت و این ترازو در زندگی ایشان وجود داشت. آقای ابوترابی درعینحال که با شهید اندرزگو ارتباط داشت، مناسبات خانوادگی و اجتماعیاش را هم داشت؛ درعینحال که در حوزههای علمیّه تحصیل میکرد، در نجف تحصیل میکرد، فعّالیّت سیاسیاش را هم دنبال میکرد؛ درعینحال که فعّالیّت سیاسیاش را دنبال میکرد، در همان نجف، پیادهرویهایش را هم داشت؛ پیادهرویهایی که امروز ما یک جلوه و یک وجههی گستردهتری از آن را در مراسم اربعین میبینیم و من در کتاب هم به آن اشاره کردم. میخواهم بگویم که یک بخش عمدهی این وجه تراز و این توازن، مربوط به خود شخصیّت تراز آقای ابوترابی بود. به خاطر همین میگویم که شخصیّت آقای ابوترابی سهل و ممتنع است؛ سهل بودنش به خاطر همین سادگی ایشان است و کارهای پیچیده، سخت و شاید غیر قابل فهمی هم که میکند، ناشی از آن پیچیدگیهای شخصیّتی ایشان است.
با توجّه به این پروژه و شناخت عمیقی که از شخصیّت ایشان یافتهاید، کدام یک از ویژگیهای خاصّ مرحوم ابوترابی برای شما بیش از بقیّه برجسته و متمایز بوده است؟
ایشان خیلی صبور بود، خیلی خودنگهدار بود. خود من آنجوری نیستم؛ من واقعاً آدم صبوری نیستم؛ من کجا، آقای ابوترابی کجا؟ امّا یک جاهایی وقتی در یک بنبستهایی گیر کردم، پیش خودم گفتم مثلاً این آدمی که جلوی من است و من به خاطر او به بنبست خوردهام که دیگر بدتر از آن بعثی نیست؛ هموطن من است، همشهری من است، بدتر از آن بعثی که نیست؛ آقای ابوترابی با آن بعثی هم کنار آمد، یک جوری با او مدارا کرد که هم جان رفقای اسیرش را حفظ کرد، هم نمود یک انسان مسلمان شیعه را بُروز داد؛ طوری که وقتی ژنرال عراقی میآید در اردوگاه، به این نیّت میآید که آقای ابوترابی را ببیند و وقتی ابوترابی را میبیند، در آن حجم از سختی اسارت، در آن حجم از فشار اسارت در آن حجم از اتّفاق ــ که من همیشه اسارت را یک رنگ سیاه و سرد میبینم ــ آقای ابوترابی به بچّهها، به رفقا، به همسلّولیهایش، به همبندهایش و به اسرا میگوید یک دانه از آن گیوههایی را که بافتید بیاورید، من به او هدیه بدهم و به او یک گیوه هدیه میدهد! آقای ابوترابی با آن ژنرال یک کاری کرده که او صد سال دیگر هم این محبّت آقای ابوترابی را نمیتواند فراموش کند. لذا من گاهی وقتها در یک جاهایی که به مخمصه میخورم، میگویم این آدمی که اینجا روبهروی من است، بدتر از آن ژنرال بعثی که نیست؛ پس باید با او مدارا کنم. این مدارا خیلی گرهگشا بود؛ این خودنگهداری آقای ابوترابی و صبوری آقای ابوترابی خیلی برای من قابل احترام است.
البتّه آقای ابوترابی ویژگیهای دیگری هم داشتند که خاصّ خود ایشان بود. یکی از آنها علم آقای ابوترابی است؛ اینکه آقای ابوترابی به عنوان یک روحانی و به عنوان یک کسی که درس دین خوانده، در یک چنین شرایطی سعی میکند گامهایی که برمیدارد مطابق آن اصول و مبانی اعتقادیاش باشد. به خاطر همین تقریباً میشود گفت که ما نمیبینیم ایشان در اسارت، مسیر انحرافی را برود یا به قول خودمان به جادّهخاکی بزند؛ نه، تمام توجّهش به این است که دوستانش در سلامت جسم و روح به کشور بازگردند و از آن گذشته، در این شرایطی که دارد بهسختی میگذرد، آنها را از نظر علم، دانش و معرفت دینی، یک گام بالاتر بیاورد و تربیت کند. این نگاه تربیتی آقای ابوترابی در رفتار و کردار و گفتار ایشان مستتر است.
شخصیّت مرحوم ابوترابی برای مخاطب و جامعهی امروز ما چه معنا و جایگاهی دارد؟ این کتاب چه پیام و دستاوردی برای مخاطب امروز به همراه دارد و خواندن آن چه تأثیر و اهمّیّتی میتواند داشته باشد؟
آن زندگی با چهارچوبهای اخلاقی و انسانی که در چهاردیواری اسارت توانسته برای بچّههای اسیر یا به تعبیر امروز ما و بهحق، برای بچّههای آزاده رقم بخورد، میتواند در جامعهی امروز ما هم رقم بخورد. اگر منش و کردار و گفتار آقای ابوترابی و ابوترابیها در جامعه ساری و جاری بشود، حال جامعه را بسیار خوب میکند. یک جاهایی من احساس میکنم ما از آن فضای اخلاقیای که دین میخواهد به ما منتقل بکند فاصله گرفتهایم؛ لذا اگر زندگی ابوترابی و ابوترابیها را یک بازخوانی بکنیم، میتوانیم تا یک حدّی آن اخلاقیّات و آن منشهای انسانی را مرور بکنیم و یک جاهایی در خودمان به کار ببریم و یک جاهایی دستگیرمان بشود.
فرمودید مرحوم ابوترابی چهارچوبی خاص برای اسرا تعریف کرده و توانسته آنها را از ابعاد مختلف رشد دهد. منظور شما از این «چهارچوب» چیست و این نوع چهارچوب چگونه میتواند در جامعهی امروز کاربرد داشته باشد؟
ببینید! شما وقتی سخنرانیهای آقای ابوترابی در ارودگاههای مختلف را مرور بکنید، میبینید آقای ابوترابی در ابعاد مختلف برای آزادهها صحبت کرده. روز جهانی کارگر میشود، آقای ابوترابی در موصل است و وقتی میخواهد سخنرانی بکند، اوّل روز کارگر را تبریک میگوید. این خیلی مهم است که یک اسیر، در اردوگاه دشمن، یاد یک چیزی باشد که شاید امروز من و شما خیلی ساده از کنارش بگذریم. ولی برای او مهم است؛ چرا؟ چون در لوای آن تبریک روز کارگر، میتواند یک حدیث و یک منش و یک گفتاری از پیامبر اعظم را جا بیندازد.
در واقع، اگر بخواهم خیلی خودمانیتر بگویم، آقای ابوترابی نیامد خطکش بگذارد بگوید این دستورالعمل است، از اینجا نباید پیش بروید، مسیر تا اینجا است یا چهارچوب این است؛ نه، آقای ابوترابی با همان شیوهای که زندگی میکرد و با همان شیوهای که فکر میکرد، عمل میکرد و ناخودآگاه عمل آقای ابوترابی تبدیل به چهارچوب شد. حتّی در اردوگاههایی که آقای ابوترابی نیست، اخبارش منتقل میشود، عملکردش منتقل میشود و آن شیوهی زندگیاش منتقل میشود. به خاطر همین، آن چهارچوبها چهارچوبهایی است که در زندگی آقای ابوترابی وجود دارد و آنها را زندگی کرده؛ یعنی چهارچوبهایی نیست که با دستورالعمل و قانون و مانند اینها ابلاغ شده باشد. آقای ابوترابی آن افکار را زندگی کرده و همین مایهی ماندگاری منش آقای ابوترابی و شیوهی زندگیاش و شیوهی مدیریّتش در اسارت است.
در روند نگارش کتاب، آیا ملاحظات یا خطوط قرمز خاصّی وجود داشت که باید رعایت میشد؟ با توجّه به این ملاحظات، چگونه میتوان از انحراف از مسیر صحیح در بیان موضوع جلوگیری کرد؟
نه، واقعاً ملاحظهای وجود نداشت. عرض کردم که من این کتاب را بر اساس فهم خودم و دریافت خودم از آقای ابوترابی نوشتم و آنچه در کتاب هست، دریافت من از آقای ابوترابی است، بدون اینکه بخواهم خطّ قرمزی داشته باشم. الان دارم به سؤال شما فکر میکنم که مثلاً شاید نمونهای پیدا بکنم؛ نه، واقعاً اینطور نبود. شاید یک جایی اطّلاعات من در مورد یک موضوعی کم بوده و در کتاب به آن موضوع نپرداختم که این طبیعی است و برای هر پژوهشی هیچ نقطهی پایانی نیست؛ بعد از من کسانی میتوانند بیایند پژوهش جدیدی بکنند و کتابهای جدیدی بنویسند و اطّلاعات جدیدی بدهند و تحلیل جدیدی ارائه بدهند. شاید آن زمان، توان پژوهشی من همین قدر بوده که این مقدار اطّلاعات به دست بیاورم و منابع برای شناخت آقای ابوترابی بیش از این نبوده. بههرحال، در این سالها کتابهای زیادی منتشر شده، اسناد منتشر شده، یادداشتها و خاطرات دیگری منتشر شده؛ یعنی اگر مطلبی در کتاب نیامده، طبیعتاً از این جهت بوده وگرنه خطّ قرمزی نبود. بنابراین، من همهی آن چیزی را نوشتم که از آقای ابوترابی فهم کردم.
بازخورد اطرافیان، خانوادهی مرحوم ابوترابی و همچنین دوستان ایشان چگونه بود؟
باید بیرودربایستی بگویم خیلی خوشحالم از اینکه خانوادهی آقای ابوترابی از این کار راضی بودند. اوّلین بار که این کتاب منتشر شد، حجّتالاسلام آقاسیّدمحمدحسن ابوترابی به من زنگ زد و بابت این کتاب از من تشکّر کرد. این بهترین هدیه و بهترین خستهنباشید برای من بود، زیرا فهمیدم که نگاه من در این کتاب تا یک حدّ قابل توجّهی نگاه درستی بوده یا نزدیک به واقعیّت بوده. بههرحال، شناختی را که خانواده از آقای ابوترابی دارد، قاعدتاً من ندارم؛ ولی خوشحالم از اینکه احساس میکنم پسر آقای ابوترابی، همسر آقای ابوترابی، دخترخانم ایشان یا اخویهای بزرگوارشان از این کتاب راضیاند و من، در گام نخست، توانستم آقای ابوترابی را معرّفی کنم. البتّه یک چنین شخصیّتی قاعدتاً با یک کتاب و یک پژوهش معرّفی نمیشود و هنوز هم جای کار دارد. من این حرف را همیشه گفتهام، الان هم میگویم؛ اگر بعد از این کتاب به من بگویند در مورد آقای ابوترابی باز هم بنویس، مطمئنّاً چیزهای بیشتری مینویسم، چیزهای متفاوتتری مینویسم و این طبیعت کار است. امّا حدّاقل پیش خودم راضیام از اینکه یک چنین اتّفاق مبارکی رقم خورد و اسم من با اسم آقای ابوترابی در یک جایی گره خورد؛ این را برای خودم یک اتّفاق مبارک میدانم.
در خصوص مخاطبان عمومی هم آیا بازخورد یا نظری دریافت کردهاید؟
بله، بازخوردهای مثبت و منفی زیادی وجود داشت. به طور مصداقی اگر بخواهم بگویم، یک بار در مترو دیدم یک آقایی نشسته و اصلاً انگار که در این دنیا نیست، سخت دارد این کتاب را میخواند!
آیا با او به طور مستقیم گفتوگو کردید؟
نه، هم نخواستم یک جورهایی خودی نشان بدهم، هم اینکه نخواستم خلوتش را به هم بزنم، چون احساس کردم خیلی غرق در مطالعه است؛ اصلاً انگار برایش مهم نبود چه کسی دُوروبَرش هست، در کجا نشسته و دارد کتاب میخواند.
بههرحال، بازخوردهای مثبت و منفی بود. البتّه بازخوردهای منفی که میگویم، نقدهایی بود برای بهتر شدن کتاب و این طبیعت کار است، من هم از خیلیهایش استقبال کردم. بازخوردهای مثبتش هم اگر بخواهم خیلی کلّی به آن اشاره بکنم، همین است که این کتاب تا الان به چاپ هفتم رسیده و امیدوارم که خوانندههای بیشتری به کتاب اقبال نشان بدهند و این کتاب را بخوانند.
پس از جنگ، آقای ابوترابی به عنوان پناهگاه و مرجع معنوی برای آزادگان شناخته میشدند. رحلت ایشان چه تأثیری در میان آزادگان داشت و پس از آن چه اتّفاقی برای آنها رخ داد؟
من از منظر خودم میگویم، نه از منظر بچّههای آزاده؛ واقعیتش این است که احساس میکنم با نبودن آقای ابوترابی یا در واقع با رفتن آقای ابوترابی، یک خلأ عاطفی و روحی و معنوی ایجاد شد. حدّاقل من خیلی دوست داشتم شرایطی بود که مثلاً بیشتر با ایشان حشرونشر داشتم. البتّه تا زمانی هم که ایشان بود، چون اقتضاء سنّ من نبود که بخواهم وقت ایشان را بگیرم، همینطور دورادور ایشان را میدیدم. بنابراین، مطمئنّاً وقتی برای منی که در یک چنین موقعیّتی بودم، اینجور احساسی و اینجور خلأیی ایجاد میشود، این برای بچّههای آزاده بهمراتب عمیقتر است.
واقعاً همینطور که شما فرمودید، ایشان ملجأ و پناه بچّههای آزاده بود و هنوز هم که هنوز است، گاهی وقتها که با ایشان صحبت میکنیم، با یک حسرتی در مورد آقای ابوترابی حرف میزنند و میشود آن حسرت را کاملاً در کلماتشان و در صورتشان دید. من این را در مصاحبههایم تجربه کردم و حتّی یک جا هم این را نوشتهام. من در خیلی از مصاحبهها که با یک نفری صحبت میکردم، وقتی در مورد یک اتّفاق خوشایند در نسبت با آقای ابوترابی صحبت میکرد، چهرهی این آدم ناخودآگاه بشّاش میشد، ناخودآگاه لبخند میآمد روی صورتش ــ البتّه این هم از روی حسّ درونی خودش بود؛ یعنی آدم میفهمید که اصلاً نقش بازی نمیکند ــ و وقتی مثلاً دربارهی یک اتّفاق نامبارک و نامیمونی در نسبت با ایشان صحبت میکرد، ناخودآگاه صورتش پژمرده میشد و این کاملاً مشهود بود؛ هم در میان بچّههای قزوین که در بحبوحهی انقلاب و جنگ همراه ایشان بودند، هم در میان بچّههای آزاده، این اتّفاق میافتاد. خب طبیعتاً دور از ذهن نیست که نبود ایشان این خلأ عاطفی، خلأ روحی و معنوی را ایجاد بکند که البتّه این احساس نسبت به هر کسی ممکن است متفاوت باشد.
(۱ پیام تسلیت در پی درگذشت حجّتالاسلام سیّدعلیاکبر ابوترابی و پدر بزرگوارشان (۱۳۷۹/۳/۱۲)