- ب ب +

ریشه یک رویارویی

در میانه‌ی جنگ آنگاه که اخبار و روایت‌های گوناگون اوج می‌گیرند و خیز بر می‌دارند و حتی برخی متخصص رسانه‌ای را در خود غرق می‌کنند - اخبار و روایت‌هایی که بعضاً حتی صحت و سقم‌شان هم مشخص نیست - سخن گفتن و روایت کردن از واقعیات، آن‌گونه که هستند نه آن‌گونه که دشمن آن را بازنمایی می‌کند، اهمیت و ضرورتی مضاعف پیدا می‌کند. البته نه به شکل آنچه که در هجوم اخبار و اطلاعاتی می‌بینیم و امکان رمزگشایی‌ آنها برای مخاطب مشخص نیست بلکه به شکلی که اولویت‌ها را به شیوه‌ای منطقی برای مخاطب مشخص کند، ارتباط منطقی میان پدیده‌ها را تشریح کرده و توجه مخاطب به سمت و سویی رهنمون شود که در حالت عادی چندان مد نظر قرار نمی‌گیرند. پنجاه و چهارمین شماره «صدای ایران» به روح مطهر شهید سامان اسماعیل خاجانی تقدیم شده است.

ریشه یک رویارویی
* انقلاب اسلامی ایران را می‌توان در پرتو «نظریه مرکز-پیرامون» بازخوانی کرد؛ نظریه‌ای که توضیح می‌دهد چگونه جهان مدرن، قدرت و ثروت را در «مرکز» انباشت کرده و «پیرامون» را به تبعیت واداشته است. پیش از سال ۱۳۵۷، ایران یک پیرامون تبعیت‌گر بود.

انقلاب اسلامی با دو هدف اساسی شکل گرفت: نخست، ایجاد تمدن نوین اسلامی که حضور اسلام را در تمامی ابعاد زندگی محقق سازد؛ دوم، مقابله با سلطه‌گری و نفوذ خارجی.

این دو هدف نه‌تنها از هم جدا نیستند، بلکه همانند اضلاع یک مثلث، یکدیگر را تقویت می‌کنند: مبارزه با استعمار خارجی، استقلال داخلی را تقویت می‌کند و استقلال داخلی، بستر سازندگی تمدن اسلامی را فراهم می‌آورد.

پیش‌فرض غالب نخبگان غرب‌زده در دهه‌های پیش از انقلاب این بود که «عصر استعمار گذشته است» و دیگر نیازی به مبارزه نیست.

این تصور، ناشی از مشاهده پایان استعمار کهنه -اشغال نظامی مستقیم- بود، غافل از اینکه استعمار نو و فرانو در اشکالی ظریف‌تر اما عمیق‌تر ادامه دارد. در این الگو، به‌جای حضور فیزیکی بیگانگان، حاکمان وابسته، ساختارهای اقتصادی و فرهنگی دست‌نشانده، و ابزارهای نرم همچون رسانه، شبکه‌های اجتماعی و الگوهای سبک زندگی، کار را پیش می‌برند.

نمونه عینی این استعمار نو را می‌توان در سیاست‌های دولت‌های وابسته منطقه‌ای دید: کشورهایی که پرچم خود را در سازمان ملل برافراشته‌اند، اما تصمیمات اصلی‌شان در پایتخت‌های غربی گرفته می‌شود. پیش از انقلاب، ایران نیز در همین موقعیت قرار داشت.

انقلاب اسلامی این زنجیره را شکست و با شعار «نه شرقی، نه غربی»، نه‌تنها استقلال سیاسی، بلکه استقلال فکری و تمدنی را هدف گرفت. این نقطه تمایز با دیگر جنبش‌های ضداستعماری، مانند نهضت گاندی یا کشورهای غیرمتعهد، کاملاً روشن است: آن‌ها اگرچه در سیاست خارجی استقلال‌خواه بودند، اما در زمین تمدنی غرب بازی می‌کردند.

انقلاب اسلامی نه‌تنها در عرصه سیاست، بلکه در استعمارزدایی ذهن نیز پیشرو بوده است. بازگرداندن اعتماد به نفس تاریخی به جهان اسلام، یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای آن است.

میلیون‌ها نفر از مسلمانان، از راهپیمایی اربعین گرفته تا حمایت از جبهه مقاومت، این پیام را پذیرفته‌اند: ما می‌توانیم مستقل باشیم و الگویی متفاوت از تمدن غرب بسازیم.

با این حال، وقتی این ایده‌ها وارد ساختارهای سیاسی کشورهای دیگر می‌شود، مقاومت جدّی شکل می‌گیرد، زیرا بسیاری از دولت‌های منطقه‌ای هنوز به مرکز جهانی وابسته‌اند.

تفاوت ایران در این است که توانسته است این مقاومت را در هم بشکند و نهادسازی کند؛ از ساختار حکمرانی تا توسعه علمی و دفاعی.

چالش اصلی امروز، تداوم این مسیر در برابر فشارهای فزاینده مرکز جهانی است. انقلاب اسلامی در ۴۵ سال گذشته نشان داده که پذیرش جایگاه پیرامونی برایش خط قرمز است و تلاش برای قرار گرفتن در جایگاه مرکز، نه یک انتخاب تاکتیکی، بلکه ماهیت وجودی آن است. این ایستادگی، همچنان مهم‌ترین دلیل دشمنی غرب با ایران و الهام‌بخشی آن برای جهان اسلام باقی خواهد ماند.

تحلیل جنگ اخیر که از سوی قدرتهای مرکزنشین بر ایران تحمیل شد، بدون توجه به ریشه‌های اصلی و بنیادین این رویارویی، ناقص است و سناریوهای آینده نیز باید بر همین اساس پیش‌بینی شود.