- ب ب +

از بحر معلّق معانی

 استاد عزیز شفیعی کدکنی ذیل این بیت دیوان کبیر:
جوشش دریای معلّق نگر / از لُمَع گوهرِ گویای من
آورده‌اند که منظور آسمان است و توجّه داده‌اند به بیت حافظ «تکیه آن به که بر این بحر معلّق نکنیم». 
 
تعبیر البته نزدیک است و همین هم به قاعده موجب این تداعی شده است امّا به گمانم این معنی چندان مناسب نیست. چنان که می‌بینیم مولانا از «جوشش» آن دریا می‌گوید و دیگر این که در ابیات بعدی هم سیر خود را در دریا ادامه می‌دهد. 
گوید دریا که ز کشتی بجه / در رو در آب مصفّای من
قطره به دریا چو رود دُر شود / قطره شود بحر به دریای من...
 
پس منظور از بحر معلّق چیست؟ ما به واقع جایگاه بحر و دریا را، با آن بی‌کرانگی، ژرفی، بی‌شکلی، بی‌رنگی، گشاده‌دستی، بی‌رحمی، مهابت، منازل بی‌نشان، موج و طوفان، اسرار باطن و گوهر درون، کف ظاهر و حجاب روی آن و خلاصه نحو و محو آن نزد مولانا می‌دانیم. امّا با همه این اوصاف، ضرورت می‌بیند که در مقابل این بحر بیرونی، به آن «بحر معلّق» معنی اشاره کند که فارغ از جهات و پایین و بالاست. به واقع تعبیر به نسبت مکرّری‌ست در زبان او:
 
طرفه «دریایی معلّق» آمد این دریای عشق / نی به زیر و نی به بالا نی میان ای عاشقان...
و جای دیگر
بیا که «بحر معلّق» تویی و من ماهی / میان بحرم و این بحر را که دید میان؟
و جای دیگر
خاموش که گفت و گو حجاب‌اند / از بحرِ معلّق معانی
و همچنین وجهی دیگر از آن صفت، معلّق از صورت و جهت:
بحر که می صفت کنم، خارجِ شش جهت کنم / بحر معلَّق از صُوَر، صاف بده‌ست پیش از این
و یکی دو مثال دیگر هم هست، منتهی به نظرم کافی‌ست که نشان دهیم مقصود تعبیری ادبی از آسمان نیست. 
 
آن نکته دیگر استاد که شاید این تعبیر «بحر معلّق»، این بار به معنی آسمان و افلاک، به این صورت و عبارت پیشتر دیده نشده باشد، البته جای جستجوی بیشتری دارد. این هست که دست کم یک نسل پیش از مولانا، به همین معنی معمول، در مقالات بهاء ولد دیده می‌شود: «دریای معلّق آسمان با اقداح کواکب چگونه گردان و روان است؟ تا خارهای چگونگی جستن در تو بود، بدان درد مشغول باشی...» (معارف بهاء ولد، ص ۲۷۴)
 
مجید سلیمانی