- ب ب +

زبان فارسی و خاستگاه تاریخی آن - بخش نخست

این سخنرانی منحصر به فرد، به بخش قابل توجهی از نظرات ادبی مجتبی مینوی توجه دارد که همانا زبان فارسی و خاستگاه تاریخی آن است.
 مینوی در مقالات و مباحث خود همواره به این موضوع توجه دارد اما این بحث تفاوت دیگرانه ای یافته. از این جهت که او یک راست به سراغ ماهیت زبان فارسی رفته و حد و مرز و طول و پایاب آن را مورد دقت قرار داده است. این بیان ها از ایشان در روزگار کنونی دستکم به چند نظریه شناخته شده خرده گیر است. آنها که زبان دری را زبان دره نشینان می دانند و هم آنان که وجه کارکرد اداری و درباری زبان دری را بانی ایجاد و گسترش این زبان جهانگستر به شماره می آوردند. افزون بر این؛ گزارش ایشان از ورود زبان عربی به گونه ای است که شنونده با دیده تحیر شاهد هجوم اعراب به مملکت ایران خواهد بود و به درکی تازه از خدمات ایرانیان به زبان عربی و اثرات زبان و فرهنگ عربی بر زبان، ادبیات و فرهنگ ایران بزرگ با مرکزیت مرو خراسان درخواهد رسید. باعث شگفتی است که مجتبی مینوی از ایرانیانی قصه می کند که با اشتیاق زبان و ادبیات عرب فرا گرفتند و دیگر شگفت این که از عرب هایی نامی، نام می برد که پارسی دری می آموزند تا با فرهنگ و تمدن ایران بزرگ آشنا شوند. از دیگر سو، مینوی بر این قصه که اعراب، کتاب ها و کتابخانه ای در ایران بر جای ننهادند و کتاب سوزی به راه انداختند؛ نقد می زند و در همین سخنرانی می گوید:
 " بعضی از ایرانیان دو آتشه گفته اند که اعراب کتابهای ایرانیان را سوزاندند. این افسانه سوزاندن کتابهای ایرانیان در پنجاه شصت ساله اخیر، مکرر گفته شده است ولی اصل و اساس ندارد. یکی دو نفر از نویسندگان عرب، در قرن هفتم هجری، حکایتی آورده اند راجع به مصر و گفته اند، عمر ابن عاص، پس از فتح اسکندریه، در آنجا کتابخانه ای یافت. درباره آن از خلیفه دوم کسب تکلیف کرد. "کفی بکتاب الله، آن کتابها را بسوزان."  این قصه را مسلمانانی که با حکمت و فلسفه و علوم یونانی مخالف بودند؛ جعل کردند تا از قول خلیفه ثانی آنها را مردود سازند. اما علمای اروپا این را رد کرده اند و ثابت شده است که کتابخانه اسکندریه، سالها قبل از آن که عرب به آنجا بروند؛ سوخته شده بوده است." 
 
بخش نخست از سخنان مجتبی مینوی طهرانی را با هم می شنویم. / ...محمدحسینی باغسنگانی 
 
یکی از بزرگترین میراثی که از اجداد ما به ما رسیده است، فرهنگ ماست و این فرهنگ به صورت، نوشته های منظوم و منثور است؛ در موضوع های مختلف. داستان ها و قصیده ها و غزلها و مثنوی ها داستانی و عرفانی و رباعیات و کتابهای فلسفه و حکمت واخلاق و تصوف و دین که به زبان فارسی سروده و نوشته شده است. پس زبان فارسی اس اساس همه اینهاست و به توسط این زبان است که ما از نتایح اندیشه ها و تخیلات نیاکان خود بهره ور می شویم. 
 
این زبان فارسی را، به صورتی که در مدت این هزار و یکصد سال؛  وسیلة تفهیم و تفاهم ما ایرانیان بوده است و در عالم ادبیات، آثار گرانبها و جمیل ما به آن نوشته و شنیده شده است؛ شعراء و نویسندگانی بدین صورت ساخته اند و استاد و پدر همه آنها، رودکی سمرقندی بوده است. رودکی را بدین اعتبار، پدر زبان فارسی می توان نامید. وی در عصر نهضت فرهنگی و علمی ایرانیان در قرن سوم و چهارم هجری می زیست و مدار و محور آن نهضت؛ زبان فارسی بود و زبان فارسی به این صورت، فقط به آن جهت مدار و محور نهضت ایرانیان گردید که شاعران قرن دوم و سوم آن را وسیله بیان اندیشه ها و تخیلات شاعرانه خویش ساختند و یقین است اگر رودکی و چندی بعد از او فردوسی، چنان آثار ادبی بزرگی به این زبان به وجود نمی آوردند. امروز زبان ما این نبود که هست.
 این موومان را برای شما توضیح بدهم و روشن کنم. می بینید که امروز در ایران این همه لهجه ها و زبانهای مختلف داریم از کردی و بلوچی و لری و گیلکی و مازندرانی تا نطنزی و سمنانی. لابد می دانید که در مدت دویست ساله قرن اول و دوم هجرت، یعنی آن روزها که قوم عرب تازه بر مملکت ما مسلط شده بود و اسلام دین ما شده بود؛ وضعی نظیر این وجود داشته است. یعنی زبانها و لهجه های مختلف در مملکت ایران متداول بوده. پارسی و پهلوی و خوزی و سیستانی و آذربایجانی و طبری و بلخی و خوارزمی و سغدی و غیره ... همانظور که حالا در قبال زبانها و لهجه های متفاوت متعدد، یک زبان رسمی یا زبان قلم داریم که همه مردم مملکت از ترکمان و ترک زبان و عرب زبان گرفته تا دهاتی قمشه ای و ارنگه ای؛ وقتی چیزی می خواهند بنویسند؛ به آن زبان قلم و زبان رسمی می نویسند؛ در عصر ساسانی، یعنی پیش از آمدن عربها هم یک زبان رسمی و لفظ قلم وجود داشت که آن را پارسی دری می گفتند؛ و هر کس که قلم به دست می گرفت تا چیزی بنویسد؛ زبان و لهجه خودش هر چه بود؛ مطلبی را که به جهت مأمورین دولتی یا سایر هموطنان خود می خواست بیان کند؛ به آن پارسی دری می نوشت و یا زبان رسمی درباری. 
 
این زبان دری، مخصوص پایتخت و مخصوص کسانی بود که پیرامون شاهنشاه می زیستند و با کارهای دولتی مربوط بودند و نوشته خود را برای مقامات رسمی و دولتی یا برای عموم ایرانیان می نوشتند. بعد از آن که یزدگرد شهریار، آخرین شاهنشاه سلسله ساسانی، ناچار شد، تیسفون یا مداین، پایتخت مملکت ایران را ترک کند و به داخلة مملکت، رو به جنوب ومشرق و شمال شرقی، سفر کند. تمام درباریان که به چندین هزار نفر بالغ می شدند همراه او سفر کردند. به طوری که می گویند هزار نفر عمله طرب و هزار نفر کارگران آشپزخانه و هزار نفر بازداران و عمله شکار همراه او بودند. خود می توانید بسنجید و حدس بزنید که سایر درباریان و همراهان پادشاه چه قدر بوده اند؟ 
 
یزدگرد شهریار با چنین دستگاهی به مرو رسید و مرو مرکز زبان دری شد؛ اما تمام مملکت در تصرف عرب درآمده بود و مأمورین دولتی از عربها بودند و از کسانی که زبان عربی یاد گرفته بودند و با آنها می توانستند کار کنند. آنها که با قوم غالب همکاری می کردند ناچار بودند الفاظ آنها را در زبان خود بیاوردند و به کار ببرند و به تدریج در آن زبان دری رسمی که از پارس آمده بود و در مرو متداول بود؛ بعضی کلمات عربی داخل می شد و زبان فارسی جدیدی توسعه و تکامل حاصل می کرد که مرکز آن و محل نشو و نمای آن، مرو و اطراف آن یعنی خراسان بود.