- ب ب +

سنت و مشرب عرفانی مولانا

به سبب اهمیت مثنوی معنوی و بسیاریِ پژوهش‌های علمی، مقاله‌های گوناگون و پرشماری دربارۀ این اثر نوشته شده است. هریک از این مقاله‌ها از دیدگاهی ویژه می‌کوشند جنبه‌ای از جنبه‌های مثنوی را تحلیل و تبیین کنند. شمار بسیاری از این مقاله‌ها به شرح بیت یا ابیاتی از مثنوی، فهم متن آن و مطالعۀ تطبیقی مثنوی با آثار دیگر می‌پردازند.
 به سبب دگرگونی عمیقی که در سدۀ هفتم در قوۀ نظری و قوۀ عملی عارفان مسلمان پدید آمد، این سده را شروع یک تغییر در تاریخ عرفان اسلامی می‌توان به شمار آورد. در اثر این دگرگونی عارفان بیش از پیش به هستی و نظام آن توجه نشان دادند؛ به‌گونه‌ای‌که در پی تدوین نظریه برای پیدایش هستی و مراتب آن برآمدند و هستی‌شناسی را یکی از ارکان معرفت در منظومۀ فکری و نظام تعلیم و تربیت خود جای دادند.
 
پیش از آن، عارفان تا سدۀ ششم برای رسیدن به معرفت خدا فقط یک راه در پیش رو داشتند و آن معرفت نفس بود. آنان برپایة «مَن عَرفَ نَفسَه فقَد عَرفَ ربَّه» می‌کوشیدند با شناخت خود به شناخت حضرت حق دست یابند؛ اما از سدۀ ششم به بعد معرفت هستی نیز از ارکان شناخت خدا به شمار آمد. عارفان سنت دوم، برخلاف مشایخ سنت اول، به نظریۀ وسایط برای تبیین پیدایش هستی و مراتب آن توجه نداشتند. آنان طرحی نو درانداختند و نظریۀ تجلی را ارائه کردند. این تغییر بنیادین در نگرش و قوۀ نظری موجب شد که در شیوة عارفان نیز تغییرات مهمی به وجود آید. برخی از مهم‌ترین این تغییرات چنین است:
 
1) در زبان عرفانی اصطلاحات و تعبیراتی راه یافت که پیش از آن یا به کار نمی‌رفت یا به شکل دیگری کاربرد داشت.
 
2) برای دریافت حقیقت و کسب معرفت، روش عقلی نیز به روش نقلی و شهودی افزوده شد.
 
3) موضوعاتی که پیش از این در علومی مانند فلسفه و کلام مطرح بود، به حوزۀ عرفان وارد شد و عارفان با روش خود کوشیدند این موضوعات را تبیین کنند.1
 
4) عارفان به عمل اجتماعی و شرکت در موضوعات سیاسی و اجتماعی توجه بیشتری نشان دادند. البته بعد از سدۀ ششم برخی از مشرب‌های عرفانی سنت اول نیز بیش از پیش به مسائل سیاسی و اجتماعی علاقه نشان دادند.
 
گفتنی است همۀ عارفان را در یکی از این دو سنت نمی‌توان جای داد. از برخورد این دو سنت در سدۀ هفتم شیوة دیگری نیز پدید آمد که حد میان دو سنت بود و عارفانی مانند سعدالدین حمویه، عزیز بن محمد نسفی را در خود جای می‌داد (ن.ک: میرباقری‌فرد، 1394: 29-30).
 
این دو سنت عرفانی را با نام‌های دیگری نیز از هم جدا کرده‌اند؛ برای مثال سنت اول عرفانی را عرفان عملی و سنت دوم عرفانی را عرفان نظری خوانده‌اند. به علت‌هایی که در مقالۀ دیگری با عنوان «عرفان عملی و نظری یا سنت اول و دوم عرفانی» (میرباقری‌فرد،1391) تبیین شده است، نامگذاری عرفان عملی و نظری درست نیست.
 
به هر روی عارفان سنت اول دیدگاه‌ها و شیوة متفاوتی از عارفان سنت دوم دارند و برای تحلیل و تبیین آرا و آثار هریک به این تفاوت‌ها باید توجه شود.
 
مولانا از عارفان سنت اول بود و نظریه‌های او به‌کلی متفاوت از ابن‌عربی، بزرگ‌ترین نمایندۀ سنت دوم، است.2 مشرب عرفانی مولانا نیز برآمده از دیدگاه‌های عارفانی است که شیوۀ خود را با آرای بایزید بسطامی انطباق داده‌اند و با نام عارفان مکتب خراسان شناخته می‌شوند. مولانا نیز مانند ایشان سکر را یکی از ارکان مهم در سیر و سلوک می‌داند و آن را بر صحو برتری می‌دهد (ن.ک: همان، 1394: 90).
 
الف) انسان‌شناسی
 
انسان‌شناسی در بنیان فکری عارفان مسلمان جایگاه ویژه‌ای دارد؛ به‌ویژه آنکه بر مبنای دیدگاه عارفان در سنت اول، شناخت خدا با شناخت خود به دست می‌آید. در آرای مولانا مانند عارفان دیگر سنت اول، انسان اشرف مخلوقات، هدف آفرینش است و عالمی صغیر است که عالم کبیر در آن پیچیده شده است. موضوعاتی از این دست در باب انسان در آرا و آثار سایر عارفان در سنت اول نیز دیده می‌شود؛ اما تفاوت بنیادین ابن‌عربی و پیروانش در موضوعات انسان‌شناختیِ آن است؛ ابن‌عربی بر مبنای اندیشۀ وحدت وجود و بیان مراتب و درجات هستی، انسان را کون جامع می‌داند و آن را در بنیان فکری خود در کنار موضوعاتی مانند اعیان ثابته و فیض و تجلی تعریف می‌کند (ابن‌عربی، 1375: 717؛ نیز ن.ک: همان: 607؛ قیصری، 1375: 329؛ میرباقری‌فرد، 1394: 12-13). این نوع بینش و تعریف از انسان در موضوعات دیگر انسان‌شناختی نیز اثر می‌کند و البته پیش از آن در عرفان اسلامی دیده نشده است. بر مبنای آنچه گفته شد، مهم‌ترین تفاوت مشرب عرفانی مولانا و ابن‌عربی در موضوعات انسان‌شناختی است.
 
در باب موضوعات انسان‌شناختی 12 مقاله انتشار یافته که در آنها به مشرب عرفانی مولانا توجه نشده است. این مقاله‌ها عبارت است از:
 
1) «نظریۀ انسان کامل در مکتب ابن‌عربی و مولوی» (مونسان، 1389): نویسنده کوشیده است اشتراک‌ها و اختلاف‌های آرای ابن‌عربی و مولوی را در باب انسان کامل بیان کند. در این مقاله نتیجه‌ای روشن و حتی گویا در باب اثرپذیری مولوی از ابن‌عربی بیان نشده است و نویسنده به اختلاف سنت و مشرب آن دو بی‌توجه بوده است.
 
2) «سیمای انسان کامل در مثنوی» (انصاری، 1374): نویسنده مفهومی از انسان کامل از دیدگاه ابن‌عربی و مولانا ارائه داده؛ اما به سنت اول و دوم عرفانی و مشرب عرفانی مولانا اشاره‌ای نکرده‌ است.
 
3) «چهرۀ انسان کامل در مثنوی» (شیخ‌الاسلامی، 1370): در این مقاله نظریه‌های مولانا و ابن‌عربی دربارة انسان کامل بیان شده؛ اما نویسنده به مشرب عرفانی مولانا و تفاوت سنت این‌ دو اشاره‌ای نکرده است.
 
4) «مقایسه مفهوم ولایت در معارف بهاءالولد و مثنوی» (دشتی و ساکی، 1385): این مقاله، مولوی را در موضوعاتی مانند «انسان کامل» و «عقل کل» از ابن‌عربی متأثر دانسته است.
 
5) «انسان‌شناسی مولانا در مثنوی» (خوانساری، 1387): نویسنده چندوچونی راه کمال را تبیین می‌کند و مولانا را بزرگ‌ترین عارف انسان‌شناس می‌داند؛ اما به سنت و مشرب عرفانی مولانا بی‌توجه است.
 
6) «جسم و جان در مثنوی مولانا» (تقوی، 1377): در این مقاله اشاره شده است که مولانا گاهی به جنبۀ عملی عرفان توجه دارد؛ قیاس و تمثیل او به‌گونه‌ای است که مخاطب را به نکوداشت روح و سرکوب جسم دعوت می‌کند و البته گاهی نیز جنبۀ نظری اهمیت دارد و مناسبات بیشتری را در بین روح و جسم نشان می‌دهد. در این مقاله نیز به مشرب عرفانی مولانا توجه نشده است.
 
7) «خودشناسی در مثنوی، مبانی و طرق» (رجبی، 1392): این مقاله، خودشناسی و معرفت نفس را در ادبیات عرفانی مولانا بررسی کرده است و دیدگاه ابن‌عربی را نیز در این باره تبیین می‌کند؛ البته به مشرب عرفانی ابن‌عربی و مولانا و اختلاف سنت این ‌دو اشاره‌ای ندارد.
 
8) «انسان آرمانی عالی جناب مولوی» (بقایی، 1386): این مقاله موضوعات مربوط به انسان کامل را در دیدگاه مولوی شرح می‌کند و می‌کوشد او را نخستین متفکر مسلمانی معرفی کند که تصویر کاملی از انسان کامل به دست داده است. با وجود پیوند عمیق و ناگسستنی مشرب عرفانی با موضوعات انسان‌شناختی، این نوشتار به مشرب عرفانی مولانا اشاره‌ای نکرده است.
 
9) «دغدغه‌های بنیادین انسان در آموزه‌های مولانا» (خواجه‌گیر، 1386): این مقاله نقش و جایگاه انسان را در جهان هستی از دیدگاه مولانا و ابن‌عربی بررسی می‌کند؛ اما به تفاوت مشرب این ‌دو اشاره‌ای نکرده است.
 
10) «آرمان انسانی و انسان آرمانی به روایت مثنوی» (فلاحی، 1372): نویسنده کوشیده است تعریفی از انسان کامل در دیدگاه مولوی به دست دهد؛ اما نسبت به مشرب عرفانی مولانا بی‌توجه بوده است.
 
11) «انسان کامل در عرفان مولانا و تطبیق نظریة او با ابن‌عربی» (ذوقی و مؤذنی، 1391): در این مقاله جایگاه واقعی انسان در عرفان مولانا و ابن‌عربی بررسی شده است؛ نویسنده تنها به ذکر شباهت‌های آرای این‌ دو در زمینۀ انسان کامل پرداخته است و به تفاوت مشرب و سنت آنها هیچ اشاره‌ای نمی‌کند.
 
12) «خاستگاه اطوار و سرشت انسان در مثنوی» (قنبری، 1388): در این مقاله دیدگاه مولانا دربارة انسان کامل بررسی و تبیین شده است؛ اما نویسنده به مشرب عرفانی مولانا اشاره‌ای نمی‌کند.
 
ب) هستی‌شناسی
 
شناخت هستی یکی از دغدغه‌های مهم علوم اسلامی است که همواره در کانون توجه دانشمندان این علوم بوده است. عرفان اسلامی نیز از این قاعده جدا نیست؛ اما نکتة مهمی که در این باب وجود دارد، آن است که برخورد عارفان سنت اول عرفانی با موضوعات هستی‌شناختی دو محور داشته است:
 
1) با این‌گونه مباحث به‌طور کنش‌پذیر روبه‌رو شده‌اند؛ یعنی دیدگاه‌های آنها در باب هستی متأثر و گرفته‌شده از آرای فلاسفه و حکما بوده و بر پایۀ نظریۀ وسایط استوار شده است.
 
2) موضوعات هستی‌شناختی را به‌طور منسجم و استوار پیگیری و ارائه نکرده‌اند و برپایة نیاز یا اقتضای حال نکته‌هایی را در باب هستی مطرح کرده‌اند.
 
در شیوة عارفان سنت دوم این دو محور دیده نمی‌شود. ابن‌عربی و پیروانش برای هستی و موضوعات مربوط به آن مانند پیدایش، مراتب هستی، غایت هستی و غیره دیدگاه‌های تازه‌ای ارائه کرده‌اند؛ به‌گونه‌ای‌که در دوره‌های بعد این دیدگاه‌ها دست‌مایۀ نظریه‌پردازی حکما و فلاسفه نیز شده است. همچنین در سنت دوم عرفانی- به سبب اهمیت شناخت هستی در دریافت معرفت حق– موضوعات هستی‌شناختی به‌طور نظام‌مند و منسجم تحلیل و تبیین شده‌اند (ن.ک: میرباقری‌فرد، 1394: 13).
 
بر این پایه نظریه‌های این دو گروه در باب هستی به‌کلی متفاوت از هم است (ن.ک: همان، 11-13). به همین ترتیب دیدگاه‌های هستی‌شناختی ابن‌عربی نیز با آرای مولانا در این باب تفاوت اساسی دارد.
 
از 486 مقالۀ بررسی‌شده، تعداد 5 مقاله در باب موضوعات هستی‌شناختی نگاشته شده است که به مشرب عرفانی مولانا توجه نکرده‌اند یا در باب شیوة او مباحثی را مطرح کرده‌اند که درست نیست؛ برای مثال موضوعاتی مانند وحدت وجود را به مولانا نسبت داده‌اند که مربوط به منظومۀ فکری ابن‌عربی و پیروان اوست. این مقاله‌ها عبارت است از:
 
1) «وحدت وجود و وحدت ادیان ازنظر ابن‌عربی و مولانا» (اکرمی و همتی، 1389): این مقاله به تأثیر مولانا از ابن‌عربی در باب وحدت وجود معتقد است و با اشاره به عبارت مولانا که مثنوی را «دکان وحدت» خوانده است، در باب موضوعات هستی‌شناختی، او را پیرو ابن‌عربی می‌داند.
 
2) «مقاصد اجتماعی مولانا از طرح موضوع وحدت وجود» (مالمیر، 1389): این مقاله اصطلاح وحدت وجود را ویژة ابن‌عربی می‌داند و او را نخستین عارفی خوانده که این اصطلاح را در آثار خود به کار برده است. بعد از آن - بی‌ توجه به تفاوت مشرب مولوی و ابن‌عربی – وحدت وجود را به مولوی نیز نسبت می‌دهد و این‌گونه می‌کوشد هدف‌های اجتماعی مولوی را از بیان وحدت وجود تبیین کند.
 
3) «بازتاب تضاد در مثنوی» (حصارکی و گذشتی، 1390): این نوشتار دیدگاه مولانا را دربارة اساس نظام هستی بررسی می‌کند و می‌گوید: اگر اضداد نبود هستی نیز وجود نداشت. این مقاله نیز به مشرب عرفانی مولانا ‌توجهی ندارد.
 
4) «تحلیل تجربۀ زیبانگری در مولوی» (احمدزاده هروی، 1383): مقاله می‌کوشد تا مفهوم عشق را از دیدگاه مولوی تحلیل و بررسی کند. نویسنده بارها بیان می‌کند مولوی به‌جای تقدم حسن بر عشق که شالودۀ بحث‌های عرفان نظری است، عشق را مهم‌ترین پیام خود قرار داده است. با این توصیفات از پرداختن به آرای عارفان دیگر ازجمله ابن‌عربی در باب عشق و بررسی مرزبندی مفهوم حسن و عشق در آثار مولانا و ابن‌عربی بازمانده است.
 
5) «بررسی مقایسه‌ای مفهوم خیال از دیدگاه ابن‌عربی و مولانا» (علوی‌زاده و تقوی، 1388): عالم خیال در نگاه عارفان، عالم واسطه میان محسوسات و مجردات است و در تفکر ابن‌عربی ضمن پیوند با وحدت وجود گسترش می‌یابد. این مقاله نیز بدون ارائة شواهد و استدلال‌های مستند، مولانا را در این زمینه تحت تأثیر ابن‌عربی می‌داند.
 
ج) خداشناسی
 
اصلی‌ترین رکن و هدف از معرفت عرفانی، شناخت خداست. چنانکه اشاره شد در سنت اول عرفانی شناخت خدا با معرفت نفس به دست می‌آید؛ اما در سنت دوم، معرفت هستی نیز برای شناخت خدا به کار می‌رود. همچنین در سنت دوم عرفانی هستی مراتب گوناگون برای ظهور حضرت حق است و انسان نیز یکی از مظاهر تجلی حق (مظهر اتم) است؛ آنچه در مراتب دیگر عالم وجود دارد، در انسان نیز موجود است؛ بنابراین در سنت دوم عرفانی، انسان‌شناسی و هستی‌شناسی چیزی جز خداشناسی نیست؛ زیرا انسان و هستی مظاهر اسم‌ها و صفات خدا هستند؛ اما نکتۀ درخور توجه آن است که انسان و هستی هریک دو روی دارند:
 
1) رویی در خدا که درحقیقت همان مراتب حق به شمار می‌رود؛
 
2) رویی در عالم که با این دیدگاه غیرخدا هستند و به همین سبب است که انسان و هستی عین خدا نیستند.
 
بنابراین برای خداشناسی در سنت دوم عرفانی نیز مانند سنت اول، حوزه‌ای جداگانه می‌توان در نظر گرفت که در دو سنت و نیز در دیدگاه‌های ابن‌عربی و مولانا تفاوت بنیادین در باب آن وجود دارد.
 
از مجموع 486 مقاله، تعداد 7 مقاله‌ به موضوعات خداشناسی پرداخته‌اند که به مشرب عرفانی مولوی توجه نکرده‌اند. این مقاله‌ها عبارت است از:
 
1) «تصویر خدا در مثنوی» (قنبری، 1387): نویسنده در این مقاله شناخته‌شدن یا ناشناخته‌ماندن خداوند را بررسی کرده و بر این عقیده است که اگر سالک طریقت، دل خود را مانند آینه صاف کند، جز خدا را نخواهد دید و بین او و خدا هیچ فاصله‌ای نخواهد ماند. در این نوشتار به سنت و مشرب عرفانی مولانا اشاره‌ای نشده است.
 
2) «بررسی شیوۀ تفسیر مولوی در مثنوی با نگاهی به حقایق‌التفسیر سلمی» (مدرسی و نزهت، 1387): نویسنده در این مقاله کوشیده است به دو پرسش پاسخ دهد: الف) آیا اندیشه‌های عرفانی مولانا متأثر از اندیشه‌های بنیادین صوفیان نخستین بوده است؟ ب) مولوی اصل تجربه عرفانی خود را چگونه بیان کرده است؟ این نوشتار نیز به مشرب عرفانی مولانا ‌توجه نداشته است.
 
3) «بررسی طلب در مثنوی» (خالد غفاری و حیدریان، 1389) و «بررسی توبه در مثنوی» (حیدریان، 1390): نویسنده در این مقاله‌ها طلب و توبه را در سیر و سلوک عرفانی بررسی کرده و بعد از ذکر دیدگاه برخی مشایخ صوفیه در باب طلب و توبه، دیدگاه مولانا را بدون توجه به مشرب عرفانی او تبیین کرده است.
 
4) «پیوند اندیشه و کلام مولوی با معارف و تعالیم صوفیان» (داورپناه، 1390): در این مقاله موضوعاتی مانند اتحاد و حلول، اتصال و وصال، اخلاص و ادب در ظاهر و باطن از دیدگاه مولانا و برخی مشایخ صوفیه بررسی و تبیین شده است. در این نوشتار به مشرب عرفانی مولانا توجهی نشده است.
 
5) «بازتاب گفتار و کردار مشایخ صوفیه در مثنوی» (طاهری و نوروزی، 1389): این مقاله باتوجه‌به مثنوی، بازتاب سخنان و کردار برخی مشایخ صوفیه را در سه حوزة انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی و خداشناسی بررسی و به شیوه‌های اثرپذیری مولوی از کلام مشایخ اشاره کرده است؛ البته به مشرب عرفانی مولانا توجهی نمی‌کند.
 
6) «زندگی مولانا جلال‌الدین و آثار و افکار او» (سبحانی، 1382): نویسنده دربارة زندگی و اندیشة مولانا سخن گفته است و به دیدار او با ابن‌عربی نیز اشاره می‌کند و یادآور می‌شود مولانا به ابن‌عربی و خیام علاقة چندانی نداشته است؛ این مقاله برای اثبات تفاوت میان نظرگاه‌های ایشان باید به تفاوت روش‌ها و دیدگاه‌هایشان دربارة عرفان و سنت‌های عرفانی نیز اشاره می‌کرد که از کنار آنان به‌سادگی گذشته است.
 
در میان مقاله‌های بررسی‌شده که به مشرب عرفانی مولانا توجه نداشته‌اند 1 مقاله در سه حوزة انسان‌شناختی، هستی‌شناختی و خداشناختی نگارش شده که عبارت است از: «فهم و برداشت مولانا از خدا، جهان، انسان» (حسن‌زاده، 1388): در این مقاله دیدگاه مولانا دربارۀ خدا و جهان و انسان و رابطۀ آنها با یکدیگر بررسی و تبیین شده است؛ اما به مشرب عرفانی مولانا توجهی نکرده است.
 
علی اصغر میرباقری فرد، احسان رئیسی، مهرنوش بیات - آسیب‌شناسی مقاله‌های مثنوی‌پژوهی از نظر توجه به مشرب عرفانی مولوی