- ب ب +

بن­مایه‌‎­های دینی داستان امیرارسلان

امیرارسلان واپسین نمونة برجسته و اثرگذار جریان زوال­یافتة داستان­های روایی فارسی است که در عصر قاجار به­صورت نقّالی توسّط نقیب­الممالک شیرازی روایت شده و به­وسیلة توران­دخت، فرزند ناصرالدّین­شاه به­کتابت درآمده است. تأثیر و نفوذ این داستان در صفوف مختلف اجتماعی- فرهنگی ایران، خود گویای اهمیت و جایگاه این اثر بوده است،
اگرچه اغلب داستان­های حماسی- پهلوانی فارسی صبغة دینی ندارند؛ امّا بن­مایه­ های دینی در آن­ها حضوری فعّال دارند، بیقین می­توان گفت نخستین اثر روایی­ای که در آن جنگ، غزا و جنگجویان غازیند، امیرارسلان است؛ زیرا اولاً شخصیت­ها در این داستان به­دو دسته تقسیم می­شوند یا مسلمان هستند یا مسیحی، ثانیاً هنگامی­که امیرارسلان به­روم می­رود، اقدام به­ویرانی نُه کلیسای بزرگ مسیحیان می­کند و اصحاب کلیسا را اخراج می­کند و حتّی آن ­زمان­که به­قصد از بین بردن  امیرهوشنگ در کلیسای فرنگ به­محلّ عقد فرّخ­لقا می­رود «خاج اعظم» را که برای مسیحیان نشانة وجودی از خدا است، می­رباید و سپس آن را خرد می­کند. در جای­جای داستان، امیرارسلان مسیحیان را کافر می­خواند و جنگ خود بر علیه سام­خان فرنگی را غزا می­نامد. در بخشی پایانی داستان، امیرارسلان با موجودی جادو به­نام «شیرگویا» روبه­رو می­شود که خود را خدا می­نامد و به ابلیس سوگند یاد می­کند و امیرارسلان را نیز به­پرستش خود دعوت می­کند؛ امّا سرانجام با یاری زاهد دینی به­دست امیرارسلان کشته می­شود.
 
1-4-5. دعا و اجابت آن: یکی از مضمون­های مهّم دینی در امیرارسلان اعتقاد به­دعا و اجابت آن است که بارها در آثار مشابه پیش از امیرارسلان نیز مشاهده شده است؛ امّا این بن­مایه در امیرارسلان از بسامد بالایی برخوردار است و تقریباً همة دعاها منحصر به­شخصیت امیرارسلان است، معمولاً دعا زمانی در ساختار داستانی مطرح می­شود که نه مخاطب و نه شخصیت داستانی هیچ راه گشایشی در کار خود نمی­بیند، که ناگهان قهرمان داستانی سر به­دعا برداشته و گشایش کار خود را از خدا می­طلبد.
 
«همین­که امیرارسلان نامدار پای خود را در حضور خلایق و پادشاه در فلک دید، اشک به­حلقة چشمش آمد و دامن قبا را به­روی صورت انداخت و سر به­سوی آسمان کرد و گفت پروردگارا! تو می­دانی که در هر کاری دل به­لطف و کرم تو بسته­ام و بندة ضعیف تو هستم. روا مدار در ولایت کفّار خوار و خفیف شوم... دست فرّاشان بلند شد که بزنند، ناگاه از دهنة میدان صدای غلغله­ و شیونی برخاست که گویی قیامت برپا شد و دست فرّاشان در هوا ماند» (نقیب­الممالک، 1379: 267، 266). «خم شد، شمشیر را از زمین برداشت به­جانب امیرارسلان دوید. امیرارسلان دید قمر وزیر با شمشیر کشیده به­جانب او می­آید و دیگر هیچ راه فراری ندارد... از آن­جایی­که جان عزیز است سر به سوی آسمان کرد و عرض کرد، پروردگارا! ای آن­که تا به­حال چندین دفعه از کشتن نجاتم دادی، روا مدار که بی­گناه کشته شوم. تیر دعای امیرارسلان به­هدف اجابت رسید و در آن اثنا که قمر وزیر با تیغ کشیده به­جانب امیرارسلان دوید ناگاه صداهای مختلف از آسمان بلند شد و هوا تیره و تار گردید و دستی از ابر بیرون آمد گریبان ملکه و قمر وزیر را گرفت و هر دو را از زمین کند و به­هوا برد» (همان، 354). «امیرارسلان نظر کرد خود را بالای دار دید. پادشاه و امیران یک­طرف نشسته­اند و از یک سمت غلامان تیرها به­چلّة کمان نهاده قصد جانش دارند. از یک سو خلایق با دامن­های پرسنگ ایستاده و از طرف دیگر هیمة زیادی گوشة میدان ریخته­اند که بعد از تیرباران نعش او را آتش بزنند. آه از نهادش برآمد و بی‌اختیار سیلاب اشک از دو چشمش سرازیر شد و سر به­سوی آسمان کرد. عرض کرد الهی! آیا چه گناهی به­درگاه تو کرده­ام که این­همه انتقام پس می­دهم؟ خدایا تو می­دانی که بی­تقصیرم، لطفی بنما و نجاتی کرامت بفرما. خدایا! از ته دل چنان نالید که تیر دعایش به­هدف اجابت رسید و قادر قدرت نمود. از روی هوا لکّة ابری ظاهر شد و دستی از ابر بیرون آمد، گریبان امیرارسلان را گرفت؛ او را از دار کند و بر هوا بلند شد» (همان، 396).
 
میلاد جعفرپور و مهیار علوی مقدم - ساختار بن‌مایه‌های داستانی امیرارسلان